Document Type : Research Paper
Author
Department of Persian Language and Literature, Faculty of Literature and Humanities, Persian Gulf University, Bushehr, Iran.
Abstract
Highlights
-
Keywords
Main Subjects
مجاهد غلامی(نویسندة مسئول)1
چکیده
عظمت و شهرت شاهنامه، نه تنها بر رونق حماسهسرایی در ایران تأثیری انکارناشدنی داشتهاست، بلکه برخی شاعران را که توان اندکی برای حماسهسرایی داشته و یا در حضور شاهنامه هر آنچه را به گونۀ حماسه سروده تواند شد بیقدر و قیمت میدیدهاند، بر آن داشته که به آمیختن حماسه با طنز و ساختن «نقیضۀ حماسی» رو بیاورند. بر این بنیاد، نقیضۀ حماسی به مثابۀ عنوان پیشنهادیای برای این قبیل آثار، که با «حماسۀ استهزایی»(mock epic و Burlesque) در ادبیات اروپایی نیز شباهتها و تفاوتهایی دارد، یک نوع ادبی تواند بود که در آن، ساخت و سبک مطنطن و فاخر حماسه برای بیان موضوعات پیش پا افتاده، به گونهای مطایبهآمیز و تمسخرآلود تقلید شدهباشد. با توجّه به اهمّیّت شناخت این آثار به مثابۀ مصادیق یک نوع ادبی، در جستار پیش رو که به روش توصیفی- تحلیلی فراهم آمدهاست، به مقایسۀ نقیضۀ حماسی با حماسۀ استهزایی یا برلسک در ادبیات اروپا و شناسایی مصادیق ایرانی آن پرداخته شدهاست. از جمله نتایج بحث آن است که اگرچه در قیاس با حماسههای استهزایی اروپایی، تقلیدهای مطایبهآلود و هجوآمیز در ادبیات فارسی ناتوان جلوه میکند، امّا باز نمونههایی از نقیضۀ حماسی را میشود در آثار عبید زاکانی، بسحاق اطعمه، نظام قاری، نازکی همدانی، یغما جندقی و...، سراغ داد. نیز دور از انتظار نبود که با رواج شعر نو، نقیضۀ حماسی در شکلی نوین، رها از تنگناهای عروض و قافیۀ شعر سنّتی و رعایت تساوی طولی مصراعها، احیا شود. بسته به فرم این نقیضهها، میشود آنها را از جمله «نقیضۀ حماسی نیمایی» یا «نقیضۀ حماسی آزاد» نامید.
واژههای کلیدی: نقیضۀ حماسی، حماسۀ استهزایی، نقیضه، پارودی، بِرلِسک.
از آن زمان که ارسطو(322- 384 ق.م.)، با پیش چشم داشتن آثار ادبی عصر خود و بر بنیاد تفاوتشان در وسائل محاکات، موضوع محاکات، و شیوۀ محاکات، ادبیات را در سه نوعِ حماسه، تراژدی و کُمدی دید، بیش از دو هزار سال میگذرد. در این دو هزار سال، آثار ادبی چنان تنوّعی یافتهاند که قلمداد کردنشان را صرفاً به عنوان حماسه، تراژدی و یا کمدی(و یا حتّی آثار حماسی، غنایی و یا تعلیمی) به مثابۀ سهلانگاری یا اهمالکاری جلوه میدهند. تلقّی ارسطو از حماسه، به مثابۀ قدیمیترین تعریف از آن، نوع ادبیای بود که در آن، راوی از زبان خود به بیان مقدّماتی میپرداخت و سپس پیشبرد رویدادها را به شخصیّتها وامیگذاشت. مثلاً در داستان «رستم و سهراب»، فردوسی پس از مقدّمۀ منظومی که براعت استهلالی برای داستان به شمار تواند آمد، با بیتِ
ز گفتار دهقان یکی داستان |
|
بپیوندم از گفتۀ باستان |
(شاهنامه، 1398، ج1/1: 261)
از داستان خارج میشود و شکلگیری پیرنگ را به شخصیّتها میسپارد، مگر آنکه گهگاه برای بیان حکمتی، حضورهای ناگهان و کوتاه در داستان داشته باشد. از اینروست که حماسه با بیانی عینی، در غیاب «منِ» شاعر و عواطف وی، به تصویر کشندۀ جهانی است که تمدّن یک قوم را با دقّت در جزییات فرهنگی آن دربرمیگیرد. با آنکه حماسهسرایی در ایران پیشینۀ پرافتخار و دیریازی دارد، اطلاق «حماسه» به این قبیل آثار جز عمری نودساله ندارد. به گفتۀ یکی از پژوهشگران:
اصطلاح حماسه در ادبیات فارسی که [از] قدیمترین ادوار نمونههای برجستۀ حماسه را داشته، امری است جدید. در پنجاه سال اخیر کلمۀ حماسه، داخل تعبیرات نویسندگان و ادیبان ایرانی شده است، وگرنه تا پنجاه سال قبل هیچکس شاهنامه را حماسه نخوانده بود. در سالهای اخیر با توجّه به اصطلاح اپیک فرنگی، بعضی از ادبا(مقارن جشن هزارۀ فردوسی 1313هش.) کلمۀ حماسه را به جای اپیک به کار بردند و رواج پیدا کرد(شفیعی کدکنی، 1352: 110).
به هرحال با رواج و روایی جریان حماسهسرایی در ایران و اعتباری که با شاهنامۀ فردوسی نصیب این نوع ادبی شد، دور از انتظار نبود که برخی که یا استعداد حماسهسرایی نداشتند و یا در حضورِ شاهنامۀ فردوسی، طبعآزمایی در این باره به بویۀ شهرت و مقبولیّت را بیفایده میدیدند، به فکر ساختن حماسۀ طنز بیفتند.
1-1. شرح و بیان مسئله
ساختن حماسۀ طنزآلود به دلیل مخالفخوانیهایی که نسبت به هزل و هجو و مطایبه و طنز در جامعۀ ایرانی وجود داشت، کمدردسر نبودهاست. بخشی از این قبیل مخالفخوانیها را میتوان در تذکرهها سراغ گرفت. غالباً در این آثار، هزلسراها و هجوپردازها در شمار وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغَاوُنَ دانسته و نکوهیده شدهاند. ارباب تذکرهها با وجودی که گاه نتوانستهاند در برابر ادبیّت برخی از این هزلها و هجوها تحسینشان را فروبخورند، نقل آنها را به دلیل رکاکتْ شایستۀ کتاب خود ندانستهاند و با این کار بخشی از هجوها و هزلها را که در زمان خود مشهور و بر سر زبانها بودهاند، به دست فراموشی سپردهاند. برخی از این هزلسرایان و هجوگویان که «به هزلهای شنیع و لطیفههای فضیح، نفس نفیس خود را بیمقدار کردند»(بسحاق اطعمه، 1382: 3)، از بابت هزلها و هجوهای خود آزارهایی نیز دیده و گاه مانند «میر قالبی»1 و «میرزا شاهحسین اصفهانی»2 جانشان را از دست دادهاند. جالب آنکه با همۀ پیشرفتهایی که در دانش و نگرش بشر حاصل شده است، هنوز در قرن بیست و یکم، هجو را به میدان مین مانند کردهاند و شاعران و نویسندگان عاقل را کسانی دانستهاند که «در میان این میدان، با دقّت و هوشیاری کامل حرکت میکنند»(سادرلند، 1397: 238). دست کم گرفتن هجوسراها البته به ادبیات پارسی محدود نیست و در میان ملل دیگر نیز پیشینه و نمونه دارد. چنانکه در نظر ارسطو، هجوسراها اشخاص دونهمّت و تُنکطبعی هستند که اعمال و احوال دونهمّتان و تنکطبعانی چون خود را محاکات میکنند. اینکه حماسهسازان به اوزان فاخر پهلوانی و هجوپردازان به اوزان «ایامبیک»، اشعار خود را میسرودهاند، علاوه بر آنکه به تناسب میان موضوع و وزن شعر که مدّ نظر ارسطوست دلالت میکند، حاکی از فاصلهای نیز هست که در یونان باستان میان این دو گروه شاعران گذاشته میشده. با وجود این، شاعران و نویسندگان ضمن بیاعتنایی به این قبیل تحقیرها و تهدیدها، بسته به میزان خلّاقیت خود روشهای مختلفی را برای ایجاد طنز، هجو و هزل پی گرفتهاند. در این جستار، بحث بر سر یکی از روشهای مطلوب ایجاد مطایبه و طنز تا هجو و هزل، یعنی نقیضهسازی، و مشخّصاً گونهای از آن است که عنوان «نقیضۀ حماسی» برای آن پیشنهاد شده و تلاش شدهاست تا نسبت آن با حماسۀ استهزایی(mock epic) در ادبیات امریکا و اروپا بررسیده شود.
2-1. پیشینة تحقیق
گذشته از اشارات و توضیحات پراکنده و جستهگریختهای که دربارۀ نقیضه در آثار مختلف وجود تواند داشت، نقیضه و نقیضهسازان(1374)، نوشتۀ مهدی اخوان ثالث، که پس از مرگ وی توسّط ولیالله درودیان به انتشار رسیده، نخستین اثری است که در معرّفی نقیضه و واکاوی گونههای آن به قلم رفته است. محمّدرضا صدریان در مقالۀ «تحلیل تعاریف نقیضه»(1389)، با به دست دادن گزارشی از پارودی تا قرن بیستم و سپس در قرن بیستم، از جمله ایدهها و آرای کسانی چون باختین، بارت و ژنت را در این باره بررسیده است. غلامعلی فلّاح و زهرا صابری نیز در مقالۀ «نقیضه و پارودی»(1389) نگاهی به اصطلاحات این حوزه انداختهاند و نقیضه در ادبیات فارسی را مرور نمودهاند. «اصطلاحشناسی تطبیقی نقیضه و پارودی»(1395) نوشتۀ زینب عربنژاد و همکاران، کار دیگری در این ساحت است. برجستگی این پژوهش از جمله در پرداختن به تشتّت اصطلاحات و برابرنهادههای پارودی، برلسک و ... در ادبیات فارسی است. همچنین محمود فتوحی در سبکشناسی: نظریهها، رویکردها و روشها(1391) بیان داشتهاست که نقیضه چگونه با درآمیختن گفتمانهای ادبی مشهور، موجب ناهماهنگی و ایجاد طنز میشود. البته این آثار، دربارۀ نقیضهاند و دربارۀ نقیضۀ حماسی که تمرکز جستار پیش رو بر شناساندن و به دست دادن نمونههایی از آنست، گویا پژوهش مشخّصی صورت نگرفته است.
3-1. روش پژوهش
در این جستار از روش توصیفی- تحلیلی استفاده شدهاست و بر بنیاد منابع کتــابخانهای،
مطالب لازم استخراج و پس از ارزشگذاری، مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاست.
نقیضه، برابرنهادهای تقریباً عمومیّتیافته، برای parodyاروپایی است. پارودی از دو بخش «پارا» و «اودیا» برآمده است؛ «پارا»، پیشوندی است به معنای »کنار»، «مشتقشده از»، «ورای»، «در مقابل» و معنای آن بستگی به بافت دارد و اسم آن همان «اد»(Ode) به معنای قصیده و ترانه است(آمریکانا، برگرفته از عربنژاد و دیگران، 1395: 249). با وجود عمر دیریازی که بر پارودی گذشته است و گفتگوهایی که پیرامون چند و چون آن صورت پذیرفته، در سده بیستم بر بنیاد نظریههای ادبی مدرن به شکلهای نوینتری به پارودی پرداخته شده است. از جمله میخاییل باختین، به گونهبندی پارودی دست یازیده و مثلاً پارودی کارناوالی(Carnivalesque Parody)، پارودی مختلط(Macaronic Parody)، پارودی مقدّس(Parodia Sacra) و نمایشنامۀ ساتیر(Satyr Play) را از یکدیگر بازشناسانده است. وی با قائل شدن به تنوّع در پارودی، برآنست که «میتوان سبک نویسندهای را به عنوان یک سبک پارودی کرد؛ میتوان روش بارز اجتماعی یا شخصی تفکّر، نگاه یا صحبت را پارودی کرد؛ ممکن است عمق پارودی نیز متفاوت باشد. میتوان قالبهای ظاهری کلام را پارودی کرد، همچنانکه میتوان عمیقترین اصول حاکم در گفتگویی دیگر را پارودی نمود»(باختین، برگرفته از صدریان، 1389: 185).
با پذیرش برابرنهادۀ نقیضه برای پارودی اروپایی، علاوه بر اینکه باعث اطلاق یک نام اصل و نسبدار در ادبیات فارسی برای این واژۀ فرنگی است، باعث برطرف شدن اختلاف نظرهایی نیز هست که در ترجمۀ parody انگلیسی(parodie فرانسوی و آلمانی؛ parodia ایتالیایی و اسپانیولی) وجود دارد. مهدی اخوان ثالث(1307- 1369) در کتاب نقیضه و نقیضهسازان، ضمن بررسی اقوال و اشعار متعدد، نقیضه را اسم و اصطلاحِ محتوا و غرض نوعی سخن منظوم و منثور(و نه اسم شکل و قالب قسمی شعر یا نثر) و آن را گونۀ اشعاری دانسته که اوّلاً به هجو و هزل باشد، نه به جدّ؛ ثانیاً طرح اصلی یا طرح سرمشق داشته باشد و حتّیالمقدور با همان طرح اصلی گفته شده باشد. اگر نقیضه ویژگی نخست را نداشته باشد جوابگویی، نظیرهگویی، تتبّع، استقبال و از این قبیل خواهد بود و اگر ویژگی دوّم را نداشته باشد، چیزی خواهد بود در حدّ هجوگویی و هزّالی(نک. اخوان ثالث، 1374: 161). در واقع هویّت یک نقیضه بسته به این است که نقیضهساز با سرمشق قرار دادن یک شعر معروف، امکان رفت و آمد ذهنی میان نقیضه و سرمشق اصل را برای مخاطب فراهم آورد و وی را از اینکه نقیضهساز توانسته از شعری «چنان»، شعری «چنین» بسازد، به التذاذ هنری بیندازد. به تعبیری، «نقیضه در حالی لطف و ذائقۀ خوش خواهد داشت که به نحوی از انحا، دگرکاری (دفرماسیون) هزلآمیز یادآور آن اصل مشهور و منقّض باشد.
این خصلت تداعیکنندگی سرمشق نقیضه، از منظر ساختگرایی موجب رهایی خواننده از نوعی واقعینمایی مورد استفاده در قرائت استعاری شعر است. چرا که نقیضه، تقلیدی است و با آشکار ساختن الگوی خود، به شکلی ضمنی بر این واقعیّت اشاره دارد که نباید به شکل جدّی به بیان احساسات مربوط به مشکلات یا شرایط واقعی بپردازد(کالر، 1388: 212). بدینترتیب نقیضهساز، در واقع از آمیختگی گفتمانهای ادبی مشهور برای ایجاد طنز بهره میبرد؛ وی «یک گفتمان شناختهشده را الگو و پایۀ کار خود قرار میدهد و عناصر آن گفتمان را از موقعیّت و بافت اصلیاش به بافتی دیگر میکشاند»(فتوحی، 1391: 388). بیسببی نیست که نقیضه را از مصادیق بینامتنیّت در شمار آوردهاند(کوش، 1396: 161). همچنین در ارزیابی ادبیّت نقیضه و زمینۀ لذّتبخشی آن، مقولۀ «آشناییزدایی» نیز بدون دخالت نیست. بدین نحو که اثر نقیضی، با برقرار کردن نسبت معکوس میان مطالبات خواننده از نقیضه و آنچه که نقیضه به وی میدهد، موجب ایجاد آشناییزدایی در متن و غافلگیری میشود. به تعبیر فرمالیستها، «هنرسازۀ آشکار»(Obnazhenie Priem) موجود در نقیضهها، با تهی کردن هنرسازۀ اصلی از وظیفه یا معنی اصلی آن، نوع دیگری از آشناییزدایی را شکل میدهد(شفیعی کدکنی، 1391: 111). ضمناً با استفاده از اصطلاح «زمین»، که بر مجموع وزن، قافیه و ردیف شعر دلالت دارد و در شعر و نثر سبک هندی بسیار به کار رفته، میشود نقیضۀ منظوم را به قطعه شعری گفت، آمیخته به مطایبه و طنز تا هجو و هزل که تعمداً در زمین شعر مشهور کسی واقع شده است.
دربارۀ وجود نقیضه در ایران پیش از اسلام، حرف مستندی نمیتوان زد. امّا نشانههایی هست که وجود این نوع ادبی را در یونان باستان ثابت مینماید. بنا بر فنّ شعر ارسطو، نخستین کسی که در یونان باستان به ساختن نقیضه پرداخته، «همگون» از اهالی ثاسوس بوده است(ارسطو، 1337: 21). در این دوره همچنین از وجود منظومۀ دئیلیاد یا «حماسۀ ترسوها»3، سرودۀ «نیکوخارس»، و نیز نمایشنامۀ غوکان، سرودۀ «آریستوفان»، که هر دو تقلید تمسخرآمیز و هزلآمیزی از حماسههای فاخر یونان بودهاند، آگاهی داریم. برمیآید که نقیضههای همگون، آریستوفان، نیکوخارس و نیز نقیضههای دیگری که در آن دوره ساخته میشده، به دلیل وزن حماسی و جوابگویی هجوآلود شاعر در آنها به سرودههای هومر و حماسهسراهای دیگر، در واقع «نقیضۀ حماسی» بودهاند و ارسطو هرکجا که لفظ پارودی(نقیضه) را به کار برده منظورش صرفاً پارودیهایی بوده است که در آنها یک اثر حماسی به گونهای هجوآلود تقلید شده باشد. عبدالرّحمان بدوی نیز که فنّ شعر را از یونانی به عربی برگردانده است، در توضیح «فارودیة» در متن مترجَم، آن را «عَملٌ أدبی یتخّذُ موضوعَهُ من بَعض مَلامِحِ الشخصِ المرادِ التهکّمُ بِه و یُبالِغُ فِیها و یُبرِّزها علی نَحوٍ یُثیرُالسُّخریةَ مِنها» تعریف نموده(ارسطوطالیس، توضیحات مترجم، 1973: 9). در ادبیات عرب نیز که تفاخر به تبار و قبیله، موضوعی رایج بوده، شاعران گاه نقیضههایی به وزن و قافیۀ قصیدۀ شاعران دیگر میسرودهاند و مفاخرههای آنها را به گونۀ هجوآلودی پاسخ میدادهاند. جریر و فرزدق از شاعرانی هستند که نقایضی از این دست بدانها منتسب است و ابیعبیده معمربن مثنّی(209هق.) آنها را در کتاب النقایض گردآورده است.
1-2. نقیضۀ حماسی
با به وجود آمدن نوع های ادبی نوین و گرایش برخی شاعران به تقلید تمسخرآمیز آثار منظوم و منثور مختلف، زمینۀ آن فراهم آمد که با پیش چشم قرار دادن معیارهایی، تقلیدهای تمسخرآمیز دستهبندی شوند و میان سرودههای حماسی هجوآلود و نقیضه تفاوت گذاشته شود و آثار دستۀ نخست نامی خاصّ خود بگیرند؛ نامی که هم بیانگر شباهتهای این آثار با دیگر آثار تمسخرآمیزِ تقلیدی باشد و هم بیانگر تفاوتهای میان آنها.
ساختن آثار حماسی تمسخرآمیزی که در آنها، درونمایه، قالب و سبک موقّر و فاخر حماسه به طور مطایبهآمیز تقلید شده باشد، از حوالی سده هفدهم و هجدهم میلادی در ادبیات امریکا و اروپا مورد توجّه قرار گرفت و باعث شد که در ادبیات این کشورها، فصلی به اینگونه سرودههای حماسی، که معمولاً دیگر «حماسۀ مضحک» و «حماسۀ استهزایی» نامیده میشدند، اختصاص داده شود و پیرامون آنها بحثهایی شکل بگیرد. «حماسۀ استهزائی» عبارتی است که آن را برابر mock epic و Burlesque در ادبیات امریکا و اروپا میتوان گذاشت. Burlesque از واژۀ ایتالیایی burla گرفته شده(Drabble,1985:147) که به معنای شوخی و مزاح است. آن را استفاده از چارچوب مطنطن حماسه و فضای منظومههای پهلوانی برای بیان درونمایههای نوِ برآمده از موضوعات کمارزش تعریف کردهاند(Smith, 1957: 250). هرچند در ادبیات امریکا و اروپا نیز فصلبندی روشنی میان این مفاهیم نیست و گاه حماسۀ استهزایی(mock epic) را Burlesque و گاه آن راhigh Burlesque و گاه نیز parody گفتهاند. این واژه در فرهنگهای دو زبانه، به مسخرگی(آشوری، 1381: 45)، مضحکه و تقلید تمسخرآمیز(سخنور و زمانی، 1381: 17) برابرنهاده شده است. آبرامز معتقد است که به کار رفتن واژههای برلسک(Burlesque)، نقیضه(parody) و تقلید مسخرهآمیز(travesty) به جای یکدیگر یا یکسان دانستن آنها، در واقع صرفنظر کردن از تفاوتهای اساسیای است که میان آنها وجود دارد. بنابراین بهتر میداند که در این باره، از منتقدینی تبعیّت شود که برلسک را اسمی عام دانسته و اصطلاحات دیگر را برای مشخّص کردن انواع برلسک به کار میبرند(Abrams, 1387: 36). وی با توجّه به شاخصهایِ
برلسک را به دو نوع عالی و مبتذل تقسیم کرده است. آبرامز، نقیضه و حماسۀ استهزایی را ذیل برلسک عالی و به عنوان شاخههای آن، بررسیده است. نمیتوان کاملاً اطمینان داشت که آبرامز توانسته باشد خطکشی مشخّص و غیر قابل اختلاطی را میان انواع برلسک و فروعات آن صورت داده باشد. امّا دست کم در مورد نقیضه و حماسۀ استهزایی، که فخامت و استواری سبک و فرم و کماهمیّتی و بیارزشی موضوع، موجب تلقّی آنها به عنوان برلسک عالی شده، ظاهراً تعمّد و قصد شاعر برای تمسخر سبک فاخر اثر مورد تقلید در نقیضه، و نبودن چنین تعمّد و قصدی در حماسه استهزایی، سبب تمایز این دو از یکدیگر شده است.
حماسۀ استهزایی در ادبیات انگلیس عمدتاً با الکساندر پوپ، شاعر عصر اگوستوس، و منظومۀ «ربودن طرّه گیسو»(the rape of the lock) از وی شناخته میشود. پوپ، در دوازده سالگی زبانهای یونانی و لاتینی را فراگرفته بود. علاوه بر این، الکساندر پوپ در منظومۀ «شبانیها»(1709م.)، در منظومۀ «جنگل ویندسور»(1712م.) و نیز در منظومۀ تحقیقی «رساله در نقد ادبی»(1711م.) و در ترجمههایش از ایلیاد و ادیسۀ هومر که پس از اینها منتشر و موجب ثروت پوپ شده بود، آگاهی و علاقهاش نسبت به زبان و ادبیات کلاسیک یونان و تواناییش در وزن حماسی و الهام از ویرژیل را به روشنی نشان داده است. در ربودن طرّه گیسو که در نزد برخی چونان «فراداستان» هم جلوه کرده(نک. سادرلند، 1397: 155)، شاعر «اصول و قراردادهای حماسه را اتّخاذ کرده و آگاهانه و از روی عمد آنها را وارونه جلوه میدهد»(گورین و همکاران، 1377: 265). این منظومه، ریشه در ماجرای واقعی و مضحکی دارد: «لرد پیتر»، نجیبزادۀ عاشقپیشۀ خاندان پیتر، به دلیل عشقی که به «آرابلا فرمور» دارد، پنهانی تارهایی از گیسوی وی را میبُرد و نزد خود نگاه میدارد. خاندان سرشناس فرمور که این واقعه را توهین و تجاوزی به خود میبینند بیکار نمینشینند و در نتیجه بین این دو خاندان کاتولیک بر سر چند تار مو، نفاق و ستیزۀ بزرگی به وجود میآید و حتّی نزدیک است این اختلافها به کشت و کشتار نیز بینجامد(نک. شهباز، 1385: 73). این منظومه که ابتدا در دو بند و حدود سیصد و پنجاه بیت در 1712 میلادی، و با افزودن سه بند و حدود چهار صد و پنجاه بیت دیگر بدان، در 1714 میلادی منتشر شد، نگاههای تحسین و اعجاب را به سمت سرایندۀ آن معطوف ساخته است.
نمونۀ صاحبنام حماسۀ استهزایی در ادبیات فرانسۀ سده هفدهم، «ویرژیل دیگر شده» سرودۀ «اسکارون» است و چنانکه از نام آن برمیآید این اثر جوابیّۀ هجوآلودی است به انهاید ویرژیل. برای حماسۀ استهزایی در ادبیات امریکا نیز، «مک فینگل»(McFingal) از «ژان ترومبل» و «فرنی شتابزده»(Hasty Pudding) از «بارلو» قابل نام بردن هستند.
به نظر نویسندۀ این سطور، تقلیدهای مطایبهآمیز تا هزلآلود حماسی در ادبیات فارسی را، میشود نقیضۀ حماسی نامید و میان این آثار با حماسۀ استهزایی در ادبیات امریکا و اروپا تفاوت گذاشت. زیرا قلمداد شدن اثر به عنوان حماسۀ استهزایی، نخست از همه مشروط به وجود ویژگیهای حماسی، در حدّ خود، در آنست؛ ویژگیهایی چون پیوستگی و وحدت، طنطنۀ لحن، فخامت سبک، روایت بلند، خرق عادت، اغراق، دخالت عناصر ماورای طبیعی و تجلّی اسطوره و کهن الگو در اثر و ... . در نمونههای پیش رو در ادبیات فارسی، این ویژگیها یا اصلاً وجود ندارد و یا چنانکه باید وجود ندارد. ضمن آنکه حماسههای استهزایی در ادبیات امریکا و اروپا، آثاری کامل در مقابل حماسههای فاخر طبیعی و مصنوع هستند و اجزای آنها نظیر به نظیر، نقیضۀ هجوآلود حماسههای فاخر است. امّا در ادبیات فارسی اثر کاملی که بتوان آن را مثلاً روی در روی شاهنامه یا گرشاسپنامه یا بهمننامه قرار داد وجود ندارد و آنچه در این باره در اختیار ماست، قطعات پراکندهای است که به وزن متقارب و با الگوبرداری از سبک حماسه سروده شده است و شمارۀ ابیات در آنها در بالاترین حد، که به عنوان نمونه در دیوان البسۀ نظام قاری میبینیم، کم از پانصد بیت است؛ یعنی حتّی کمتر از گشتاسپنامه و کمتر از بسیاری از داستانهای شاهنامه. میتوان نقیضۀ حماسی در ادبیات فارسی را با عنوانی دیگر نیز شناخت؛ نامی که به واقعیّت، نزدیکتر باشد: نقیضۀ شاهنامه. چرا که اثر حماسی مورد تقلید توسّط نقیضۀ حماسیسرایان ایران، شاهنامه بوده است و اگر بگوییم نقیضههای حماسی، همگی «نقیضههای شاهنامه»اند بیراه نگفتهایم. از آنجا که نوعهای ادبی با استفاده از نقیضه، خودشان را آشناییزدایی میکنند(Bertens, 2001: 42)، نقیضههای حماسی، استراتژیهای آشناییزدایی از نوع ادبی حماسه توانند بود و ایجاد و رواج آنها، تأییدی نیز بر این ایدۀ فرمالیستی است که در فرایند دگردیسی انواع ادبی، انواع نازل بر جای انواع والا مینشینند یا اینکه نوعهای نازل، انواع والا را احاطه میکنند و کاربردی فکاهی مییابند(تادیه، 1390: 98).
2-2. نمونههای نقیضۀ حماسی در ادب فارسی
علاوه بر آنچه در شناساندن نقیضۀ حماسی گفته شد، باید یادآور گردید که نمونههای نقیضۀ حماســـی در برخی دواوین اشعار و کتب تذکره و تراجم احوال پراکنده است و گرد آوردن آنها، به دلایل گوناگون، کاری است ضروری. در این راستا، در ادامه گزارشی از برجستهترین نقیضههای حماسی و پدیدآورندگان آنها به دست داده میشود:
1-2-2. نقیضۀ حماسی عبید زاکانی
کمتر کسی را در تاریخ ادبیات فارسی میتوان سراغ گرفت که در هجو و طنز دستی داشته
و گوشهچشمی هم شده به شعر عبید زاکانی(ف.772 هق.) نداشته بوده باشد. بسحاق اطعمه و نظام قاری، که پس از عبید نامشان در سیاهۀ هجوسازان و طنزپردازان وارد شده و نخستین نقیضههای حماسی را هم پس از عبید زاکانی از آنها داریم، نخستین کسانیند که سررشتۀ کار را از دست عبید گرفتهاند. آذر بیگدلی، شعر بسحاق را «شوخیهای طبع» گفته است(عبید زاکانی، 1378: 123)؛ بوسحاق، خود اشعار اطعمهاش را «مزاحی مباح بین الجدّ و الهزل» دانسته(بسحاق اطعمه، 1382: 3) و در یک داوری درشتْ فاصلۀ میان آنها با نقیضههای عبید را به فاصلۀ میان مطبخ و مبرز مانند کرده است: «[...] چنان تصوّر کن که شاعران شعری که گفتهاند، همچون خانهای بود که مبرز و مطبخ نداشت؛ بندگی ریش مولانا عبیدش مبرز بنا کرد و این فقیر حقیر، مطبخ برافراشت. از این سبب است که از شعر او بوی بند شلوار میآید و از سخن ما رایحۀ بند سفره»(همان: 292). نظام قاری نیز با اینکه در «کتاب ده وصل» که آن را از روی «رسالۀ ده فصل» یا «رسالۀ تعریفات» عبید نوشته است، هزلیات را رختی تعریف کرده که لایق هرکس نبود و برازنده نباشد، از ستایش عبید سر باز نزده و لطایف وی را مرقّعی رنگین، روی و آستر از جدّ و هزل، لایق احسان و قابل تحسین دانسته است(نظام قاری، 1359: 138). عبید برای رسوا کردن زخمهای چرکینی که روح جامعۀ عصر وی را فراگرفته و به ضماد هیچ اندرز حکیمانهای التیام نمیپذیرد، نیشتر قلمش را در اخلاق الاشراف، به مصداق آخر الدوا الکَی، به داغ طعن و هزل آب داده است. وی در باب سوم کتاب ضمن بیان «مذهب مختار» جامعۀ خود درباره عفّت، از جمله نقیضهای نُه بیتی که با الگو قرار دادن شاهنامه ساخته، به علاوۀ بیتی از فردوسی را دستمایۀ افشای ناپاکی و ناپارسایی همروزگاران خویش کرده است:
و به براهین مبرهن گردانیدهاند که از زمان آدم صفّی تا اکنون هرکس که [...]، امیر و وزیر و پهلوان و لشکرشکن و قتّال و مالدار و دولتیار و شیخ و واعظ و معرّف نشد. دلیل بر صحّت این قول آنکه متصوّفه جماع دادن را علّتالمشایخ گویند. در تواریخ آمده است که رستم زال آن همه ناموس و شوکت از [...] یافت. چنانکه گفتهاند:
تهمتن چو بگشاد شلواربند |
|
به زانو درآمد یل ارجمند |
(عبید زاکانی، 1374: 111- 117)
2-2-2. جنگنامه مُزعفر و بُغرا
وجود نقیضهساز کاربلدی مثل جمالالدّین ابواسحاق شیرازی در سدۀ نهم، کسی را که بخواهد سیاههای از هجویّات و مطایبات حماسی در ادب فارسی ترتیب دهد، به تفحّص در اشعار اطعمۀ وی که صاحب بدایع الافکار آنها را با عنوان «مطایبات مخترعۀ» عصر خود ستوده است(واعظ کاشفی، 1369: 82)، ناگزیر میدارد. نقیضهساز، عمدتاً شعرهای مشهور افاضل شعرای متقدّم و معاصر خود را برای جوابگویی انتخاب میکند تا تداعی اشعار اصل در ذهن مخاطب و مطابقه و مقایسه آنها با نقیضههاشان، که با اعجاب و التذاذ همراه است، موجب اشتهار و اعتبار آنها هم بشود. شیخ اطعمه نیز که چنین بویه و وتیرهای دارد و شعر امّهات شاعران متقدّم و معاصر خود را جواب نقیضی داده است، از شاهنامه نمیتوانسته بگذرد. خاصّه آنکه فردوسی، از جهت «اوصاف» شعری، از شاعران ستایششدۀ بسحاق در دیباچۀ «کنزالاشتها» است. باری، در کلّیات اطعمه یک مثنوی 239 بیتی به بحر متقارب هست که به اقتفای شاهنامۀ حکیم طوس سروده شده و تعدادی از ابیات آن، ابیات شاهنامه است که بسحاق برخی الفاظ آن را با الفاظی دیگر، مثل نام غذاها، عوض کرده است. این نقیضۀ حماسی «داستان مُزعفر و بُغرا» نام دارد. نمونه را از صحنۀ سلاح پوشیدن و عرض لشکر دادن مزعفر:
مزعفر روان عرض لشکر بداد |
|
به هریک ز درّ نخود زر بداد |
(بسحاق اطعمه، 1382: 76)
شیخ اطعمه، خصومت بغرا و برنج را موضوع اثر منثوری از خود به نام «ماجرای برنج و بغرا» یا «بغرانامه» نیز کرده است. بغرانامه را میشود به جهت درونمایه و ساخت و عناصر رواییای که دارد، نقیضهای بر داستانهای عامیانه دانست.
3-2-2. جنگنامۀ صوف و کَمخا
بازار اشعار بسحاق که در زمان حیات شاعر نیز رونق داشت و طبقات مختلف مردم را از اطراف و اکناف به گشت و گذار در آن فرامیخواند، پس از مرگ وی نیز همچنان پررونق بود. بهطوریکه در نیمۀ دوم همان قرنی که بسحاق در نیمه اوّل آن از دنیا رفته بود، یکی از کسانی که در بازار اشعار وی گشته و کام ذایقهای شیرین کرده بود، بازاری به تقلید در جنب آن بنا کرد. بازاری که در آنجا به خواهندگان به جای کیپا و قطایف اشعار اطعمه، دیبا و قطیفۀ اشعار البسه عرضه میشد. از جمله قماشات بازار اشعار البسۀ محمودبن امیر احمد، معروف به نظام قاری یزدی(نیمه دوّم سده نهم)، مثنوی «جنگنامه صوف و کمخا» یا «مخیّلنامه» است. این مثنوی که در تاریخ ادبیات ادوارد براون و بر اساس نسخهای که وی در اختیار داشته و ظاهراً نسخۀ طبع استانبول نبوده است، «مخیّطنامه» نامیده شده(براون، 2537: 469)، مشتمل بر 435 بیت، یعنی تقریباً دو برابر «جنگنامه مزعفر و بغرا»ی بسحاق است و تأثیر سرودۀ بسحاق بر آن مشخّص است. نظام قاری نیز چون بسحاق به تتبّع خود از شاهنامۀ فردوسی اشاره کرده و سپس پای از گلیم خویش فراتر نهاده و در مفاخرهای که جز اسباب افسوس وی نتواند بود، شاهنامه را در جنب جنگنامۀ خود، کهنه قلمداد نموده است:
که در جنگنامه بسی گفتهاند |
|
لآلی معنی بسی سفتهاند |
(نظام قاری، 1359: 194)
«جنگنامۀ صوف و کمخا» از نظر ادبی، به پای «جنگنامۀ مزعفر و بغرا»ی بسحاق نمیرسد. خاصّه آنکه لحن در سرودۀ بسحاق حماسیتر است. ابیات زیر از جاهایی از این جنگنامه دستچین شده که لحن حماسی در آنجاها از دیگر جاها حماسیتر است و تفاوت این دو جنگنامه را از این بابت تا حدّی آینگی میکند:
سه روز و سه شب در هم آویختند |
|
بسی گرد از فتنه انگیختند |
(همان: 191)
4-2-2. شاهنامۀ مهمل مولانا نازکی همدانی
مؤلّف تذکرۀ تحفۀ سامی از مولانا نازکی همدانی به گونهای سخن میگوید که برمیآید وی در زمان تألیف تحفۀ سامی، که بنا بر تحقیق مصحح کتاب، بین 957 تا 968 صورت گرفته، در قید حیات بوده است. از نتایج طبع این مولانا نازکی طنزگوی، شاهنامۀ مهملی بوده است که جز ابیاتی از آن، چیزی به دست ما نرسیده است و آگاهی از این شاهنامه را نیز مدیون شاهزادۀ نگونبخت صفوی، ساممیرزا، هستیم. وی دربارۀ نازکی همدانی نوشته است:
اوقات او صرف شعر میشود و در هر روز، قریب به هزار بیت میگوید و بر خود لازم کرده که جمع کتب نظم را جواب گوید؛ از جمله شاهنامه که فردوسی به سی سال گفته او به سی روز گفته بود و در شعر او ردیف و قافیه غلط بسیار است و به غیر از تخلّص در شعر او نازکی نیست. و در شعر او چیزهاست غیر از معنی. چنانکه از این چند بیت که در شاهنامۀ خود، در صفت جنگ گفته معلوم میتوان کرد:
گرفتند تیر و کمان مردمان |
|
فتادند در یکدگر چون ددان |
بدین خوبی اگر کسی گوید: فلان شعر تو خوب نیست، میگوید که : میخواهی که من از شعر خود به در کنم تا تو به نام خود کنی؟(ساممیرزا صفوی، 1384: 288 و 289).
5-2-2. نقیضۀ حماسی حیدر طهماسبی
حیدر طهماسبی، معاصر شاه طهماسب صفوی و از شاعرانی است که در حدّ ابیاتی به سرودن نقیضۀ حماسی دست یازیدهاست. صاحب تذکرۀ آتشکده، سرودۀ تکبیتی حیدر طهماسبی را خالی از حلاوتی ندانسته: «از برای شعر مولانا فردوسی دو مصرع دیگر گفته در عالم مزاح ترکیب کرده، خالی از حلاوتی نیست، بد نگفته است:
چو تیره شود مرد را روزگــار رود کـــــدخدایی کند اختیار
پس آنگه به زیر لحـــافی رود همه آن کند کش نیاید به کار»
(آذر بیگدلی، 1378: 32)
6-2-2. نقیضۀ حماسی جعفر زتلی
رواج زبان و ادب فارسی در هند دورۀ گورکانی، زمینهساز سرایش نقیضهای حماسی نیز
در آن روزگار و توسّط یکی از پارسیگویان دهلی شده است. جعفر زتلی، شاعری است مزّاح و هزّال که پیشهاش منظوم کردن مضمونهای مهمل و مضحک بوده است و به روایتی، از همین رو به زتلی، منسوب به زتل به زای معجمه و تای مثقله هندیه به معنای کلام لغو و بیهوده(محمّد مظفّر حسین صبا، 1343: 168)، نام برآورده بودهاست. مؤلّف تذکرۀ روز روشن، از برخی اشعار جعفر زتلی که سرشار از مضامین صوفیانه(!) است خبر میدهد، امّا چون چیزی از این اشعار به نظرش نرسیده، ناگزیر قلمش به ذکر ابیاتی از وی، کشیده که نقیضۀ حماسی تلقّی توانند شد:
من آن رستم وقت رویینتنم |
|
که ده پاپر از مشت خود بشکنم |
(همان: 169)
7-2-2. صکوکالدلیل
مثنوی پانصد و شصت و چهار بیتی «صکوکالدلیل» به بحر متقارب سرودۀ یغما جندقی(1196- 1276هق.)، شاعر نامآشنا، نوگرا و با استعداد دورۀ بازگشت است که به باور برخی از پژوهندگانِ شعر این مکتب، «شهید شعر دورۀ بازگشت» و «نطفۀ فرسودۀ استعدادی شگرف در رِحمی بیمار»(شمس لنگرودی، 1375: 198) بوده است. آنچه باعث سرایش نقیضه حماسی صکوکالدلیل شده آنست که «سیّدقنبر روضهخوان خواری» کتابی را که یغما به وی سپرده بوده تا آن را به میرزابزرگ نوری، وزیر ذوالفقارخان سردار سمنانی، برساند بالا میکشد و علاوه بر آن قلمدانی متعلّق به یغما را نیز صاحب میشود. یغمای شاعر که برای تلافی جز شعر حربهای در آستین ندارد، صکوکالدلیل را در شش روز میسراید و در آن بر سیّد مذکور میتازد. وی در این مثنوی سیّد روضهخوان را «رستمالسّادات» نامیده و اخلاق و اطوار وی را برابر اخلاق و اطوار رستم شاهنامه گذاشته و با هفت برهان، ضمن اثبات صفات رذیلهای برای سیّد، وی را بر رستم شاهنامه برتری داده است. نمونه را از برهان چهارم:
تهمتن اگر گشت بر اشکبوس |
|
مظفّر به نیروی گرگین و طوس |
(یغما جندقی، 1367: ج1، 242)
8-2-2. ملخنامه
از سراینده نقیضۀ حماسی یکصد و نود بیتی «ملخنامه»، چیز زیادی نمیدانیم. احتمالاً وی مکتبداری کرمانی به نام محمّدصادقابن علیاصغر بوده است که در سدۀ سیزدهم میزیستهاست. در سدۀ مذکور شالبافی در کرمان اهمّیتی بسزا داشته و از اینروست که علاوه بر سرایندۀ ملخنامه، ادیب قاسمی کرمانی در نیستان و خارستان و آقانصرالله معاونالتجّار، نمایندۀ تجّار کرمانی در مجلس اوّل، در منظومۀ شالنامه نیز برسبیل مطایبه بدین صنعت توجّه نمودهاند. ایرج افشار این چند منظومه را «برای تحقیق در تاریخ اجتماعی شهر کرمان و مخصوصاً بررسی در وضع شالبافی آنجا» از اهمّ مآخذ دانسته است(ادیب قاسمی کرمانی، مقدّمه مصحح، 1372: 24). سرایندۀ ملخنامه در این منظومه، شالبافان کرمان را به جنگ با لشکر ملخها، که در 1283 هجری به کرمان و ناحیههای اطراف تاختهاند کشانده است. آنچه در دنباله میآید صحنهای است از جنگ شالبافان با ملخها:
رسیدن شالبافها به ملخها و صف جنگ آراستن
چو آن هر دو لشکر کشیدند صف |
|
مبارز به میدان شد از هر طرف |
(اسلامپناه، 1365: 275)
حملۀ ملخ ها به کرمان و نواحی پیرامون آن و غارت محصولات کشاورزی توسّط آنها، که سرایندۀ ملخنامه از آن سخن گفته، به واقع در حوالی همان سالی که در منظومه ذکر شده، اتّفاق افتاده است.
9-2-2. شالنامه
شالنامه، نامی است که توسّط استاد ایرج افشار و به پیشنهاد دکتر باستانی پاریزی بر این منظومه گذاشته شدهاست. این منظومه در سال 1327 شمسی به نام «کتاب نیستان یا داستان سفره سبزی کردن رئیس شالبافان» در کرمان منتشر و به اشتباه به ادیب قاسمی کرمانی، صاحب نیستان و خارستان، منسوب شده است. امّا با تحقیقات ایرج افشار مسلّم شده که سرایندۀ کرمانی شالنامه، نصرالله معاونالتجّار، متخلّص به «کاسب» و مدعو به «لبلبو» است که از طرف صنف تجّار کرمانی به مجلس اوّل راه یافته. نصرالله معاونالتجّار، شالنامه را در پنجاه و هشت سالگی و در سال 1320 هجری سروده است و طیّ حدود هشتصد بیت مشتمل بر اصطلاحات شالبافی و پشمبافی و عبابافی و نام شالبافان و پشمبافان مشهور عهد خود و نیز اشارتی به دو واقعۀ تاریخی، ماجرای رئیس شالبافان کرمان و احوال فرزند وی را بیان کرده. سرایندۀ شالنامه قطعاً شاهنامه و سبک و سیاق آن را پیش چشم داشته است و گهگاه مصاریعی از شاهنامه را نیز بر سبیل تضمین در منظومۀ خود آورده و یک بار نیز به مأخذ خود اشاره نموده:
شنیدم ز طوسی بــا فرّ و جـــــــــاه |
|
چه فرمان یزدان چه فرمان شاه |
شالنامه همچنین از اغلاط دستوری و عیوبی چون عدول لفظ از منهج صواب، که شمس قیس رازی در المعجم(پس از 628 هق.) آنها را از جملۀ عیوب شعر دانسته(نک. شمس قیس رازی، 1360: 297) بیبهره نیست. رویهمرفته شالنامه بیشتر از بابت اطّلاعات تاریخی، جغرافیایی، مردم شناسیک، زبانشناسیک و باورشناسیک که از آن مستفاد تواند شد قابل توجّه است تا به لحاظ ارزشهای شاعرانه و ادبی.
3-2. نقیضۀ حماسی در دورۀ معاصر
در سالهای اخیر در کنار مجلّات و نشریهها، وبنوشتها و شبکههای اجتماعی و فضاهــــای مجازیای چون تلگرام و واتسآپ نیز جایی برای ارایۀ اشعار طنز، بهویژه طنزهای اجتماعی- سیاسی بوده است. در پیوند با این مسئله، نقیضهسازی و نیز ساختن نقیضههای حماسی جذّابیّت خود را داشتهاند. جنگهای رستم در قرن اتم، سرودۀ امانالله منطقی و بنا کردن رستم صفشکن خانهای در قریۀ کن، سرودۀ محمّد خرمشاهی با موضوعِ مصایبِ خانه ساختن رستم در روزگار کنونی، که به ترتیب در ضمیمۀ ادب و هنر روزنامۀ اطّلاعات و مجلّۀ خورجین منتشر شدهاند و دکتر سجّاد آیدنلو در مقدّمه ممتّع دفتر خسروان، ضمن بحث درباره خطّ سیر تأثیرپذیری از شاهنامه از آنها سخن گفته(آیدنلو، 1390: 269)، نقیضههای حماسیای هستند که در نشریات ایران معاصر، منتشر و در آنها به طنز و طیبت به برخی دغدغه های روز توجّهی انتقادی شده است.
امّا جهان معاصر، جهان تولیدات مدرن هم هست و نمودهای این مدرنیسم گاه با تبحّر و گاه ناشیانه و محض تفنّن، در اشعار نیز راه یافته. از جمله شاعر، مصطلحات رایج در علوم و فنون مختلف را، به همان زبان اصلی و گاه به خطّ اروپایی در شعر خود میآورد. برخی از نقیضههای حماسی دورۀ اخیر نیز بر این سبک و سیاق ساخته شده است و اگرچه به ظاهر کاری تازه مینماید، در واقع نوع مدرنشدۀ همان کارهایی است که در دیوانهای اطعمه و البسه شده و در نوع غیر حماسیاش در آثاری نظیر نیستان و خارستان قاسمی کرمانی؛ و البته با فاصلهای که از لحاظ ارزش ادبی و شعری میان این و آن اشعار هست. مثلاً در قطعۀ نقیضۀ حماسی به مطلعِ
کنون رزم virus و رستم شنو |
|
دگرها شنیدستی این هم شنو |
(دسترسی: 01/ 03/ 1398، aashar.blogfa.com/post/75)
نقیضهساز، مصطلحات بازبسته به رایانه را به زبان اصل و با خطّ اروپایی در شعر خود گنجانده و با توجّه به نحوۀ از میان بردن ویروسهای رایانهای، میان رستم و ویروس رایانه، نبردی ترتیب داده است.
نقیضۀ حماسی «شوخی با شاهنامه» یا «طنز رستم و اسفندیار»، سرودۀ محسن خانچی به مطلع:
چنین گفت رستم به اسفندیار |
|
تو را وارهانم به مشتی دلار [...] |
(دسترسی 1/3/1398 http://shereno.com/34801/30598/246173.html)
از دیگر نمونههای نقیضۀ حماسی دورۀ معاصر است که در ابیاتی معدود، با توجّه به عناصر و دغدغههای زندگی امروز سروده شده.
4-2. نقیضۀ حماسی نو
از حوالی 1300 شمسی، با توسّع در تعریف شعر و پای بیرون نهادن آن از دایرۀ قیود و قوانین سنّتی، پا به پای به خدمت گرفته شدن قوالب تازه، این فرصت ایجاد شد تا نقیضۀ حماسی بتواند علاوه بر شکل سنّتیاش، در قوالب تازه نیز ظهور و بروز بیابد. این دست نقیضههای حماسی را علیالعموم «نقیضۀ حماسی نو» میتوان نامید و در تعریف آن میتوان گفت: نقیضۀ حماسی نو، حماسهای مضحک مبتنی بر لحن حماسی و دربرگیرندۀ عناصر حماسه است که برخلاف نوع سنّتیاش، در قالب مثنوی، به بحر متقارب و در چارچوب فروعات شناخته شدۀ این بحر و با رعایت تساوی طولی مصاریع سروده نشده است. از آنجا که «وزن» در کیفیّت «لحن» نقش برجستهای دارد، «شعر آزاد»، با تعریف جا افتادۀ آن در ادبیات جدید ایران که نه با Free Verse اروپایی، بلکه برعکس با Blank Verse در این زبان همخوان است، منوط به اینکه نقیضهساز در انتخاب وزن و کارکشیدن از قابلیّتهای قافیه در این نوع شعر استادی به خرج دهد، بهترین بستر برای سرودن نقیضۀ حماسی نو است. از اینرو «نقیضۀ حماسی آزاد» را میتوان زیر مجموعۀ نقیضۀ حماسی نو و آن را شعری دانست که موزون به وزن عروضی و دارای قافیههای گاه به گاه است که با لحن حماسی و استفاده از عناصر متشکّلۀ حماسه، نبردی تمسخرآمیز را به تصویر میکشد.
«حماسۀ مگسکش»، سرودۀ اسماعیل خوئی(1400- 1317)، که تأثیر مهدی اخوان ثالث و لحن حماسی وی در برخی از اشعارش، بر آن نمودی روشن دارد و اتّفاقاً به اخوان ثالث هم تقدیم و بخشی از «آخر شاهنامه» نیز در آن تضمین شده، یکی از نمونههای نقیضۀ حماسی آزاد به شمار تواند آمد. در مقالۀ «نقیضه و پارودی»، در انتساب این شعرِ اسماعیل خوئی به مهدی اخوان ثالث بیدقّتی آشکاری صورت گرفته است(فلّاح قهرودی و صابری تبریزی، 1389: 21). باری، شاعر در این نقیضۀ حماسی، با گرزی کائوچویی به جنگ لشکر مگسها رفته است و گزارش این جنگ را در شش پرده، شامل یک پردۀ تسلیح، دو پردۀ صحنه، دو پردۀ رجزخوانی و در نهایت یک پردۀ حمله، روایت کرده است. سه پردۀ پایانی شعر اسماعیل خوئی چنین است:
آنگاه/ با گرز کائوچوی در دستم/ در ابر انبوه مگس ها خیره گشتم باز/ و باز خندیدم/ زآنسان که می خندند سرداران رویین تن/ بر لشکر دشمن.
گفتم: خوشا با کینه اعصار در سینه/ بارانی از خون بر در و دیوار باراندن/ بسیارشان را کشتن و بسیارهاشان را/ زین گوشه تا آن گوشۀ تالار تاراندن.
اینک من، اینک من/ سردار میدان های سرپوشیدۀ ایمن/ با گرز یک سیری/ تازان به اردوی شما/ ای گندپاره های در پرواز/ ای گندخواره های اکبیری!
(خوئی، 1349: 40 و 41)
شاید بتوان شعر «مرد و مرکب» مهدی اخوان ثالث، در استهزای «انقلاب سفید» محمّدرضاشاه را نیز از مصادیق نقیضۀ حماسی نو به شمار آورد. بخشی از این شعر:
بشنو امّا ز آن دلیر شیرگیر پهنۀ ناورد
گرد گردان گرد
مرد مردان مرد
که به خود جنبید و گرد از شانه ها افشاند
چشم بردرّاند و طرف سبلتان جنباند
رو به سوی خلوت خاموش غرّش کرد، غضبان گفت:
های! خانه زادان چاکران خاص!
طرفه خرجین گهربفت سلیحم را فراز آرید(اخوان ثالث، 1360: 26).
پینوشتها
بیگمان در عمر دیریازی که بر ادبیات میگذرد، انواع ادبی گوناگــــون و نوینی به وجودآمدهاست که ایدۀ ارسطو در فنّ شعر برای طبقهبندی آنها دیگر کارآیی لازم و کافی را ندارد. در این میان، شاعرانی که احتمالاً یا استعداد کافی برای حماسه سرایی نداشتهاند و یا با وجود حماسههای برجستۀ موجود، اعتبار و ارزشی برای اثر خود پیشبینی نمیکردهاند، دست به نوآوریای در این زمینه و آمیختن حماسه با طنز و هجو زدهاند. این قبیل آثار که در کلیّت خود دربردارندۀ مشخّصات نقیضهاند، همچون نقیضه با سرمشق قرار دادن آثار فاخر و جدّی و برگرداندن آنها به فرمی مبتذل و همراه با مطایبه و هجو، از قِبل استراتژی آشناییزدایی، اذهان مخاطبان را معطوف به خود نموده و موجب التذاذ هنری میشوند.
نمونههای این حماسههای طنزآلود در یونان باستان وجود داشته است و به تقلید از شاعران باستانی یونان و روم، شاهکارهای چندی از اینگونه در اروپای سدههای اخیر و توسّط کسانی چون الکساندر پوپ، مارلو و ... ارایه شده است. اروپاییها البته مشکل چندانی با نامگذاری این نوع ادبی نداشتهاند و آن را به عنوان یکی از فروعات «پارودی»، با عناوینی چون «حماسه- هجو»، «حماسۀ استهزایی» و «برلسک» شناختهاند.
در ایران نیز تحت تأثیر شهرت و مقبولیّت شاهنامه، به تدریج آثار هجوآلود حماسیای به وجود آمده است. عبید زاکانی، بسحاق اطعمه، نظام قاری و یغما جندقی از معروفترین کسانیاند که در این زمینه، آثار تا حدّی خواندنیای به وجود آوردهاند. آثاری که به دلیل تفاوتهای ریز و درشتی که با نمونههای مشابه اروپایی دارد، نمیتوانند با حماسۀ استهزایی در ادبیات اروپا در یک تراز و ترازو قرار بگیرند و به همان عنوان شناخته شوند. «نقیضۀ حماسی»، عنوان پیشنهادیای برای اشعار هجوآلود حماسیای است که عمدتاً با پیش چشم داشتن شاهنامۀ فردوسی در ایران سروده شدهاند و از نظر سبکشناسیک، نقیضههاییاند که در آنها از بیان فاخر و نمط عالی شاهنامه به وجهی مطایبهآلود، تقلید شدهاست.
* تاریخ دریافت مقاله: 17/02/1398 تاریخ ویرایش نهایی مقاله: 18/08/1398 تاریخ پذیرش نهایی مقاله: 27/09/1398
مجلة مطالعات ایرانی، سال 20، شمارة 40، پاییز و زمستان 1400، صص 1-32 |
DOI: 10.22103/JIS.2019.13975.1933 |
ناشر: دانشگاه شهید باهنر کرمان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی |
|
حقمؤلف © نویسندگان |
Naqise-ye Hamasi as a Literary Genre
And its examples in Persian Poetry*
Mojahed Gholami1
*Date received: 07/05/2019 Date revised: 09/11/2019 Date accepted: 18/12/2019
Journal of Iranian Studies, 20(40), 2021 |
Publisher: Shahid Bahonar University of Kerman |
© The Author(s). |