Naqise-ye Hamasi as a Literary Genre And its examples in Persian Poetry

Document Type : Research Paper

Author

Department of Persian Language and Literature, Faculty of Literature and Humanities, Persian Gulf University, Bushehr, Iran.

Abstract

The greatness and fame of Shahnameh has not only had an undeniable effect on the wave of epic poetry in Iran and encourage poets to imitate Ferdowsi, but also it has caused some poets to have little ability to compose epics or In the presence of the Shahnameh, any other epic work was considered worthless by them, to mixing epic with humor and making “Naqise-ye Hamasi”. Based on it, Naqise-ye Hamasi as a suggested title for these works, which bears similarities and differences with mock-epic and burlesque in European literature, is a literary genre in which the supreme style of the epic is imitated to express trivial issues.
The earliest examples of these artifacts can be seen in ancient Greece. By imitating the epic poems of ancient Greece and Rome, like Homer's Iliad and Odyssey and Virgilio's Eneida, in Europe in recent centuries prominent mock- epic Have been composed by Alexander Pope, Scarron, Trumbull and Barlow. However, in comparison with European mock-epics, funny epics in Persian literature are weak, but examples of Naqise-ye Hamasi Can be found in works of Obayd Zakani, Boshagh Atáme, Nezam Qari, Nazoki Hamedani, Yaqma Gandaghi etc.
It was also natural that with the spread of new poetry in the last hundred years of Iran, Naqise-ye Hamasi be created in a new form. These parodies can be recognized as “Naqise-ye Hamasi Nimai” or “Naqise-ye Hamasi Azad”.

Highlights

-

Keywords

Main Subjects


نوع ادبی نقیضۀ حماسی و نمودهای آن در شعر فارسی*

مجاهد غلامی(نویسندة مسئول)1

 

 

چکیده                                                                                

عظمت و شهرت شاهنامه، نه تنها بر رونق حماسه­سرایی در ایران تأثیری انکارناشدنی داشته­است، بلکه برخی شاعران را که توان اندکی برای حماسه­سرایی داشته و یا در حضور شاهنامه هر آنچه را به گونۀ حماسه سروده تواند شد بی­قدر و قیمت می­دیده­اند، بر آن داشته که به آمیختن حماسه با طنز و ساختن «نقیضۀ حماسی» رو بیاورند. بر این بنیاد، نقیضۀ حماسی به مثابۀ عنوان پیشنهادی­ای برای این قبیل آثار، که با «حماسۀ استهزایی»(mock epic و Burlesque) در ادبیات اروپایی نیز شباهت­ها و تفاوت­هایی دارد، یک نوع ادبی تواند بود که در آن، ساخت و سبک مطنطن و فاخر حماسه برای بیان موضوعات پیش پا افتاده، به گونه­ای مطایبه­آمیز و تمسخرآلود تقلید شده­باشد. با توجّه به اهمّیّت شناخت این آثار به مثابۀ مصادیق یک نوع ادبی، در جستار پیش رو که به روش توصیفی- تحلیلی فراهم آمده­است، به مقایسۀ نقیضۀ حماسی با حماسۀ استهزایی یا برلسک در ادبیات اروپا و شناسایی مصادیق ایرانی آن پرداخته شده­است. از جمله نتایج بحث آن است که اگرچه در قیاس با حماسه­های استهزایی اروپایی، تقلیدهای مطایبه­آلود و هجوآمیز در ادبیات فارسی ناتوان جلوه می­کند، امّا باز نمونه­هایی از نقیضۀ حماسی را می­شود در آثار عبید زاکانی، بسحاق اطعمه، نظام قاری، نازکی همدانی، یغما جندقی و...، سراغ داد. نیز دور از انتظار نبود که با رواج شعر نو، نقیضۀ حماسی در شکلی نوین، رها از تنگناهای عروض و قافیۀ شعر سنّتی و رعایت تساوی طولی مصراع­ها، احیا شود. بسته به فرم این نقیضه­ها، می­شود آن­ها را از جمله «نقیضۀ حماسی نیمایی» یا «نقیضۀ حماسی آزاد» نامید.

واژه‌های کلیدی: نقیضۀ حماسی، حماسۀ استهزایی، نقیضه، پارودی، بِرلِسک.

 

  1. 1. مقدّمه

از آن زمان که ارسطو(322- 384 ق.م.)، با پیش چشم داشتن آثار ادبی عصر خود و بر بنیاد تفاوت­شان در وسائل محاکات، موضوع محاکات، و شیوۀ محاکات، ادبیات را در سه نوعِ حماسه، تراژدی و کُمدی دید، بیش از دو هزار سال می­گذرد. در این دو هزار سال، آثار ادبی چنان تنوّعی یافته­اند که قلمداد کردنشان را صرفاً به عنوان حماسه، تراژدی و یا کمدی(و یا حتّی آثار حماسی، غنایی و یا تعلیمی) به مثابۀ سهل­انگاری یا اهمال­کاری جلوه می­دهند. تلقّی ارسطو از حماسه، به مثابۀ قدیمی­ترین تعریف از آن، نوع ادبی­ای بود که در آن، راوی از زبان خود به بیان مقدّماتی می­پرداخت و سپس پیشبرد رویدادها را به شخصیّت­ها وامی­گذاشت. مثلاً در داستان «رستم و سهراب»، فردوسی پس از مقدّمۀ منظومی که براعت استهلالی برای داستان به شمار تواند آمد، با بیتِ

ز گفتار دهقان یکی داستان

 

بپیوندم از گفتۀ باستان

(شاهنامه، 1398، ج1/1: 261)

از داستان خارج می­شود و شکل­گیری پیرنگ را به شخصیّت­ها می­سپارد، مگر آنکه گهگاه برای بیان حکمتی، حضورهای ناگهان و کوتاه در داستان داشته باشد. از اینروست که حماسه با بیانی عینی، در غیاب «منِ» شاعر و عواطف وی، به تصویر کشندۀ جهانی است که تمدّن یک قوم را با دقّت در جزییات فرهنگی آن دربرمی­گیرد. با آنکه حماسه­سرایی در ایران پیشینۀ پرافتخار و دیریازی دارد، اطلاق «حماسه» به این قبیل آثار جز عمری نودساله ندارد. به گفتۀ یکی از پژوهشگران:

اصطلاح حماسه در ادبیات فارسی که [از] قدیم­ترین ادوار نمونه­های برجستۀ حماسه را داشته، امری است جدید. در پنجاه سال اخیر کلمۀ حماسه، داخل تعبیرات نویسندگان و ادیبان ایرانی شده است، وگرنه تا پنجاه سال قبل هیچ­کس شاهنامه را حماسه نخوانده بود. در سال­های اخیر با توجّه به اصطلاح اپیک فرنگی، بعضی از ادبا(مقارن جشن هزارۀ فردوسی 1313هش.) کلمۀ حماسه را به جای اپیک به کار بردند و رواج پیدا کرد(شفیعی کدکنی، 1352: 110).

به هرحال با رواج و روایی جریان حماسه­سرایی در ایران و اعتباری که با شاهنامۀ فردوسی نصیب این نوع ادبی شد، دور از انتظار نبود که برخی که یا استعداد حماسه­سرایی نداشتند و یا در حضورِ شاهنامۀ فردوسی، طبع­آزمایی در این باره به بویۀ شهرت و مقبولیّت را بی­فایده می­دیدند، به فکر ساختن حماسۀ طنز بیفتند.

1-1. شرح و بیان مسئله

ساختن حماسۀ طنزآلود به دلیل مخالف­خوانی­هایی که نسبت به هزل و هجو و مطایبه و طنز در جامعۀ ایرانی وجود داشت، کم­دردسر نبوده­است. بخشی از این قبیل مخالف­خوانی­ها را می­توان در تذکره­ها سراغ گرفت. غالباً در این آثار، هزل­سراها و هجوپردازها در شمار وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغَاوُنَ دانسته و نکوهیده شده­اند. ارباب تذکره­ها با وجودی که گاه نتوانسته­اند در برابر ادبیّت برخی از این هزل­ها و هجوها تحسینشان را فروبخورند، نقل آن­ها را به دلیل رکاکتْ شایستۀ کتاب خود ندانسته­اند و با این کار بخشی از هجوها و هزل­ها را که در زمان خود مشهور و بر سر زبان­ها بوده­اند، به دست فراموشی سپرده­اند. برخی از این هزل­سرایان و هجوگویان که «به هزل­های شنیع و لطیفه­های فضیح، نفس نفیس خود را بی­مقدار کردند»(بسحاق اطعمه، 1382: 3)، از بابت هزل­ها و هجوهای خود آزارهایی نیز دیده و گاه مانند «میر قالبی»1 و «میرزا شاه­حسین اصفهانی»2 جان­شان را از دست داده­اند. جالب آنکه با همۀ پیشرفت­هایی که در دانش و نگرش بشر حاصل شده است، هنوز در قرن بیست و یکم، هجو را به میدان مین مانند کرده­اند و شاعران و نویسندگان عاقل را کسانی دانسته­اند که «در میان این میدان، با دقّت و هوشیاری کامل حرکت می­کنند»(سادرلند، 1397: 238). دست کم گرفتن هجوسراها البته به ادبیات پارسی محدود نیست و در میان ملل دیگر نیز پیشینه و نمونه دارد. چنانکه در نظر ارسطو، هجوسراها اشخاص دون­همّت و تُنک­طبعی هستند که اعمال و احوال دون­همّتان و تنک­طبعانی چون خود را محاکات می­کنند. اینکه حماسه­سازان به اوزان فاخر پهلوانی و هجوپردازان به اوزان «ایامبیک»، اشعار خود را می­سروده­اند، علاوه بر آنکه به تناسب میان موضوع و وزن شعر که مدّ نظر ارسطوست دلالت می­کند، حاکی از فاصله­ای نیز هست که در یونان باستان میان این دو گروه شاعران گذاشته می­شده. با وجود این، شاعران و نویسندگان ضمن بی­اعتنایی به این قبیل تحقیرها و تهدیدها، بسته به میزان خلّاقیت خود روش­های مختلفی را برای ایجاد طنز، هجو و هزل پی گرفته­اند. در این جستار، بحث بر سر یکی از روش­های مطلوب ایجاد مطایبه و طنز تا هجو و هزل، یعنی نقیضه­سازی، و مشخّصاً گونه­ای از آن است که عنوان «نقیضۀ حماسی» برای آن پیشنهاد شده و تلاش شده­است تا نسبت آن با حماسۀ استهزایی(mock epic) در ادبیات امریکا و اروپا بررسیده شود.

2-1. پیشینة تحقیق

گذشته از اشارات و توضیحات پراکنده و جسته­گریخته­ای که دربارۀ نقیضه در آثار مختلف وجود تواند داشت، نقیضه و نقیضه­سازان(1374)، نوشتۀ مهدی اخوان ثالث، که پس از مرگ وی توسّط ولی­الله درودیان به انتشار رسیده، نخستین اثری است که در معرّفی نقیضه و واکاوی گونه­های آن به قلم رفته است. محمّدرضا صدریان در مقالۀ «تحلیل تعاریف نقیضه»(1389)، با به دست دادن گزارشی از پارودی تا قرن بیستم و سپس در قرن بیستم، از جمله ایده­ها و آرای کسانی چون باختین، بارت و ژنت را در این باره بررسیده است. غلامعلی فلّاح و زهرا صابری نیز در مقالۀ «نقیضه و پارودی»(1389) نگاهی به اصطلاحات این حوزه انداخته­اند و نقیضه در ادبیات فارسی را مرور نموده­اند. «اصطلاح­شناسی تطبیقی نقیضه و پارودی»(1395) نوشتۀ زینب عرب­نژاد و همکاران، کار دیگری در این ساحت است. برجستگی این پژوهش از جمله در پرداختن به تشتّت اصطلاحات و برابرنهاده­های پارودی، برلسک و ... در ادبیات فارسی است. همچنین محمود فتوحی در سبک­شناسی: نظریه­ها، رویکردها و روش­ها(1391) بیان داشته­است که نقیضه چگونه با درآمیختن گفتمان­های ادبی مشهور، موجب ناهماهنگی و ایجاد طنز می­شود. البته این آثار، دربارۀ نقیضه­اند و دربارۀ نقیضۀ حماسی که تمرکز جستار پیش رو بر شناساندن و به دست دادن نمونه­هایی از آنست، گویا پژوهش مشخّصی صورت نگرفته است.

3-1. روش پژوهش

در این جستار از روش توصیفی- تحلیلی استفاده شده­است و بر بنیاد منابع کتــابخانه­ای، 

مطالب لازم استخراج و پس از ارزشگذاری، مورد بحث و بررسی قرار گرفته­است.

 

  1. بحث و بررسی

نقیضه، برابرنهاده­ای تقریباً عمومیّت­یافته، برای  parodyاروپایی است. پارودی از دو بخش «پارا» و «اودیا» برآمده است؛ «پارا»، پیشوندی است به معنای »کنار»، «مشتق­شده از»، «ورای»، «در مقابل» و معنای آن بستگی به بافت دارد و اسم آن همان «اد»(Ode) به معنای قصیده و ترانه است(آمریکانا، برگرفته از عرب­نژاد و دیگران، 1395: 249). با وجود عمر دیریازی که بر پارودی گذشته است و گفتگوهایی که پیرامون چند و چون آن صورت پذیرفته، در سده بیستم بر بنیاد نظریه­های ادبی مدرن به شکل­های نوین­تری به پارودی پرداخته شده است. از جمله میخاییل باختین، به گونه­بندی پارودی دست یازیده و مثلاً پارودی کارناوالی(Carnivalesque Parody)، پارودی مختلط(Macaronic Parody)، پارودی مقدّس(Parodia Sacra) و نمایشنامۀ ساتیر(Satyr Play) را از یکدیگر بازشناسانده است. وی با قائل شدن به تنوّع در پارودی، برآنست که «می­توان سبک نویسنده­ای را به عنوان یک سبک پارودی کرد؛ می­توان روش بارز اجتماعی یا شخصی تفکّر، نگاه یا صحبت را پارودی کرد؛ ممکن است عمق پارودی نیز متفاوت باشد. می­توان قالب­های ظاهری کلام را پارودی کرد، همچنانکه می­توان عمیق­ترین اصول حاکم در گفتگویی دیگر را پارودی نمود»(باختین، برگرفته از صدریان، 1389: 185).

     با پذیرش برابرنهادۀ نقیضه برای پارودی اروپایی، علاوه بر اینکه باعث اطلاق یک نام اصل و نسب­دار در ادبیات فارسی برای این واژۀ فرنگی است، باعث برطرف شدن اختلاف نظرهایی نیز هست که در ترجمۀ parody انگلیسی(parodie فرانسوی و آلمانی؛ parodia ایتالیایی و اسپانیولی) وجود دارد. مهدی اخوان ثالث(1307- 1369) در کتاب نقیضه و نقیضه­سازان، ضمن بررسی اقوال و اشعار متعدد، نقیضه را اسم و اصطلاحِ محتوا و غرض نوعی سخن منظوم و منثور(و نه اسم شکل و قالب قسمی شعر یا نثر) و آن را گونۀ اشعاری دانسته که اوّلاً به هجو و هزل باشد، نه به جدّ؛ ثانیاً طرح اصلی یا طرح سرمشق داشته باشد و حتّی­المقدور با همان طرح اصلی گفته شده باشد. اگر نقیضه ویژگی نخست را نداشته باشد جوابگویی، نظیره­گویی، تتبّع، استقبال و از این قبیل خواهد بود و اگر ویژگی دوّم را نداشته باشد، چیزی خواهد بود در حدّ هجوگویی و هزّالی(نک. اخوان ثالث، 1374: 161). در واقع هویّت یک نقیضه بسته به این است که نقیضه­ساز با سرمشق قرار دادن یک شعر معروف، امکان رفت و آمد ذهنی میان نقیضه و سرمشق اصل را برای مخاطب فراهم آورد و وی را از اینکه نقیضه­ساز توانسته از شعری «چنان»، شعری «چنین» بسازد، به التذاذ هنری بیندازد. به تعبیری، «نقیضه در حالی لطف و ذائقۀ خوش خواهد داشت که به نحوی از انحا، دگرکاری (دفرماسیون) هزل­آمیز یادآور آن اصل مشهور و منقّض باشد.

     این خصلت تداعی­کنندگی سرمشق نقیضه، از منظر ساخت­گرایی موجب رهایی خواننده از نوعی واقعی­نمایی مورد استفاده در قرائت استعاری شعر است. چرا که نقیضه، تقلیدی است و با آشکار ساختن الگوی خود، به شکلی ضمنی بر این واقعیّت اشاره دارد که نباید به شکل جدّی به بیان احساسات مربوط به مشکلات یا شرایط واقعی بپردازد(کالر، 1388: 212). بدین­ترتیب نقیضه­ساز، در واقع از آمیختگی گفتمان­های ادبی مشهور برای ایجاد طنز بهره می­برد؛ وی «یک گفتمان شناخته­شده را الگو و پایۀ کار خود قرار می­دهد و عناصر آن گفتمان را از موقعیّت و بافت اصلی­اش به بافتی دیگر می­کشاند»(فتوحی، 1391: 388). بی­سببی نیست که نقیضه را از مصادیق بینامتنیّت در شمار آورده­اند(کوش، 1396: 161). همچنین در ارزیابی ادبیّت نقیضه و زمینۀ لذّت­بخشی آن، مقولۀ «آشنایی­زدایی» نیز بدون دخالت نیست. بدین نحو که اثر نقیضی، با برقرار کردن نسبت معکوس میان مطالبات خواننده از نقیضه و آنچه که نقیضه به وی می­دهد، موجب ایجاد آشنایی­زدایی در متن و غافلگیری می­شود. به تعبیر فرمالیست­ها، «هنرسازۀ آشکار»(Obnazhenie Priem) موجود در نقیضه­ها، با تهی کردن هنرسازۀ اصلی از وظیفه یا معنی اصلی آن، نوع دیگری از آشنایی­زدایی را شکل می­دهد(شفیعی کدکنی، 1391: 111). ضمناً با استفاده از اصطلاح «زمین»، که بر مجموع وزن، قافیه و ردیف شعر دلالت دارد و در شعر و نثر سبک هندی بسیار به کار رفته، می­شود نقیضۀ منظوم را به قطعه شعری گفت، آمیخته به مطایبه و طنز تا هجو و هزل که تعمداً در زمین شعر مشهور کسی واقع شده است.

     دربارۀ وجود نقیضه در ایران پیش از اسلام، حرف مستندی نمی­توان زد. امّا نشانه­هایی هست که وجود این نوع ادبی را در یونان باستان ثابت می­نماید. بنا بر فنّ شعر ارسطو، نخستین کسی که در یونان باستان به ساختن نقیضه پرداخته، «همگون» از اهالی ثاسوس بوده است(ارسطو، 1337: 21). در این دوره همچنین از وجود منظومۀ دئیلیاد یا «حماسۀ ترسوها»3، سرودۀ «نیکوخارس»، و نیز نمایشنامۀ غوکان، سرودۀ «آریستوفان»، که هر دو تقلید تمسخرآمیز و هزل­آمیزی از حماسه­های فاخر یونان بوده­اند، آگاهی داریم. برمی­آید که نقیضه­های همگون، آریستوفان، نیکوخارس و نیز نقیضه­های دیگری که در آن دوره ساخته می­شده، به دلیل وزن حماسی و جوابگویی هجوآلود شاعر در آن­ها به سروده­های هومر و حماسه­سراهای دیگر، در واقع «نقیضۀ حماسی» بوده­اند و ارسطو هرکجا که لفظ پارودی(نقیضه) را به کار برده منظورش صرفاً پارودی­­هایی بوده است که در آن­ها یک اثر حماسی به گونه­ای هجوآلود تقلید شده باشد. عبدالرّحمان بدوی نیز که فنّ شعر را از یونانی به عربی برگردانده است، در توضیح «فارودیة» در متن مترجَم، آن را «عَملٌ أدبی یتخّذُ موضوعَهُ من بَعض مَلامِحِ الشخصِ المرادِ التهکّمُ بِه و یُبالِغُ فِیها و یُبرِّزها علی نَحوٍ یُثیرُالسُّخریةَ مِنها» تعریف نموده(ارسطوطالیس، توضیحات مترجم، 1973: 9). در ادبیات عرب نیز که تفاخر به تبار و قبیله، موضوعی رایج بوده، شاعران گاه نقیضه­هایی به وزن و قافیۀ قصیدۀ شاعران دیگر می­سروده­اند و مفاخره­های آن­ها را به گونۀ هجوآلودی پاسخ می­داده­اند. جریر و فرزدق از شاعرانی هستند که نقایضی از این دست بدانها منتسب است و ابی­عبیده معمربن مثنّی(209هق.) آن­ها را در کتاب النقایض گردآورده است.

 

1-2. نقیضۀ حماسی

با به وجود آمدن نوع های ادبی نوین و گرایش برخی شاعران به تقلید تمسخرآمیز آثار منظوم و منثور مختلف، زمینۀ آن فراهم آمد که با پیش چشم قرار دادن معیارهایی، تقلیدهای تمسخرآمیز دسته­بندی شوند و میان سروده­های حماسی هجوآلود و نقیضه تفاوت گذاشته شود و آثار دستۀ نخست نامی خاصّ خود بگیرند؛ نامی که هم بیانگر شباهت­های این آثار با دیگر آثار تمسخرآمیزِ تقلیدی باشد و هم بیانگر تفاوت­های میان آن­ها.

     ساختن آثار حماسی تمسخرآمیزی که در آن­ها، درونمایه، قالب و سبک موقّر و فاخر حماسه به طور مطایبه­آمیز تقلید شده باشد، از حوالی سده هفدهم  و هجدهم میلادی در ادبیات امریکا و اروپا مورد توجّه قرار گرفت و باعث شد که در ادبیات این کشورها، فصلی به اینگونه سروده­های حماسی، که معمولاً دیگر «حماسۀ مضحک» و «حماسۀ استهزایی» نامیده می­شدند، اختصاص داده شود و پیرامون آن­ها بحث­هایی شکل بگیرد. «حماسۀ استهزائی» عبارتی است که آن را برابر mock epic و Burlesque در ادبیات امریکا و اروپا می­توان گذاشت. Burlesque از واژۀ ایتالیایی burla گرفته شده(Drabble,1985:147) که به معنای شوخی و مزاح است. آن را استفاده از چارچوب مطنطن حماسه و فضای منظومه­های پهلوانی برای بیان درونمایه­های نوِ برآمده از موضوعات کم­ارزش تعریف کرده­اند(Smith, 1957: 250). هرچند در ادبیات امریکا و اروپا نیز فصل­بندی روشنی میان این مفاهیم نیست و گاه حماسۀ استهزایی(mock epic) را Burlesque و گاه آن راhigh Burlesque  و گاه نیز parody گفته­اند. این واژه در فرهنگ­های دو زبانه، به مسخرگی(آشوری، 1381: 45)، مضحکه و تقلید تمسخرآمیز(سخنور و زمانی، 1381: 17) برابرنهاده شده است. آبرامز معتقد است که به کار رفتن واژه­های برلسک(Burlesque)، نقیضه(parody) و تقلید مسخره­آمیز(travesty) به جای یکدیگر یا یکسان دانستن آن­ها، در واقع صرف­نظر کردن از تفاوت­های اساسی­ای است که میان آن­ها وجود دارد. بنابراین بهتر می­داند که در این باره، از منتقدینی تبعیّت شود که برلسک را اسمی عام دانسته و اصطلاحات دیگر را برای مشخّص کردن انواع برلسک به کار می­برند(Abrams, 1387: 36). وی با توجّه به شاخص­هایِ

  1. نسبت میان سبک و فرم با موضوع از جهت فخامت و اهمیّت.
  2. تقلید از اثر، مؤلّف یا نوع ادبی معمول.

برلسک را به دو نوع عالی و مبتذل تقسیم کرده است. آبرامز، نقیضه و حماسۀ استهزایی را ذیل برلسک عالی و به عنوان شاخه­های آن، بررسیده است. نمی­توان کاملاً اطمینان داشت که آبرامز توانسته باشد خط­کشی مشخّص و غیر قابل اختلاطی را میان انواع برلسک و فروعات آن صورت داده باشد. امّا دست کم در مورد نقیضه و حماسۀ استهزایی، که فخامت و استواری سبک و فرم و کم­اهمیّتی و بی­ارزشی موضوع، موجب تلقّی آن­ها به عنوان برلسک عالی شده، ظاهراً تعمّد و قصد شاعر برای تمسخر سبک فاخر اثر مورد تقلید در نقیضه، و نبودن چنین تعمّد و قصدی در حماسه استهزایی، سبب تمایز این دو از یکدیگر شده است.

     حماسۀ استهزایی در ادبیات انگلیس عمدتاً با الکساندر پوپ، شاعر عصر اگوستوس، و منظومۀ «ربودن طرّه گیسو»(the rape of the lock) از وی شناخته می­شود. پوپ، در دوازده سالگی زبان­های یونانی و لاتینی را فراگرفته بود. علاوه بر این، الکساندر پوپ در منظومۀ «شبانی­ها»(1709م.)، در منظومۀ «جنگل ویندسور»(1712م.) و نیز در منظومۀ تحقیقی «رساله در نقد ادبی»(1711م.) و در ترجمه­هایش از ایلیاد و ادیسۀ هومر که پس از این­ها منتشر و موجب ثروت پوپ شده بود، آگاهی و علاقه­اش نسبت به زبان و ادبیات کلاسیک یونان و تواناییش در وزن حماسی و الهام از ویرژیل را به روشنی نشان داده است. در ربودن طرّه گیسو که در نزد برخی چونان «فراداستان» هم جلوه کرده(نک. سادرلند، 1397: 155)، شاعر «اصول و قراردادهای حماسه را اتّخاذ کرده و آگاهانه و از روی عمد آن­ها را وارونه جلوه می­دهد»(گورین و همکاران، 1377: 265). این منظومه، ریشه در ماجرای واقعی و مضحکی دارد: «لرد پیتر»، نجیب­زادۀ عاشق­پیشۀ خاندان پیتر، به دلیل عشقی که به «آرابلا فرمور» دارد، پنهانی تارهایی از گیسوی وی را می­بُرد و نزد خود نگاه می­دارد. خاندان سرشناس فرمور که این واقعه را توهین و تجاوزی به خود می­بینند بیکار نمی­نشینند و در نتیجه بین این دو خاندان کاتولیک بر سر چند تار مو، نفاق و ستیزۀ بزرگی به وجود می­آید و حتّی نزدیک است این اختلاف­ها به کشت و کشتار نیز بینجامد(نک. شهباز، 1385: 73). این منظومه که ابتدا در دو بند و حدود سیصد و پنجاه بیت در 1712 میلادی، و با افزودن سه بند و حدود چهار صد و پنجاه بیت دیگر بدان، در 1714 میلادی منتشر شد، نگاه­های تحسین و اعجاب را به سمت سرایندۀ آن معطوف ساخته است.

     نمونۀ صاحب­نام حماسۀ استهزایی در ادبیات فرانسۀ سده هفدهم، «ویرژیل دیگر شده» سرودۀ «اسکارون» است و چنانکه از نام آن برمی­آید این اثر جوابیّۀ هجوآلودی است به انه­اید ویرژیل. برای حماسۀ استهزایی در ادبیات امریکا نیز، «مک فینگل»(McFingal) از «ژان ترومبل» و «فرنی شتابزده»(Hasty Pudding) از «بارلو» قابل نام بردن هستند.

     به نظر نویسندۀ این سطور، تقلیدهای مطایبه­آمیز تا هزل­آلود حماسی در ادبیات فارسی را، می­شود نقیضۀ حماسی نامید و میان این آثار با حماسۀ استهزایی در ادبیات امریکا و اروپا تفاوت گذاشت. زیرا قلمداد شدن اثر به عنوان حماسۀ استهزایی، نخست از همه مشروط به وجود ویژگی­های حماسی، در حدّ خود، در آنست؛ ویژگی­هایی چون پیوستگی و وحدت، طنطنۀ لحن، فخامت سبک، روایت بلند، خرق عادت، اغراق، دخالت عناصر ماورای طبیعی و تجلّی اسطوره و کهن الگو در اثر و ... . در نمونه­های پیش رو در ادبیات فارسی، این ویژگی­ها یا اصلاً وجود ندارد و یا چنانکه باید وجود ندارد. ضمن آنکه حماسه­های استهزایی در ادبیات امریکا و اروپا، آثاری کامل در مقابل حماسه­های فاخر طبیعی و مصنوع هستند و اجزای آن­ها نظیر به نظیر، نقیضۀ هجوآلود حماسه­های فاخر است. امّا در ادبیات فارسی اثر کاملی که بتوان آن را مثلاً روی در روی شاهنامه یا گرشاسپ­نامه یا بهمن­نامه قرار داد وجود ندارد و آنچه در این باره در اختیار ماست، قطعات پراکنده­ای است که به وزن متقارب و با الگوبرداری از سبک حماسه سروده شده است و شمارۀ ابیات در آن­ها در بالاترین حد، که به عنوان نمونه در دیوان البسۀ نظام قاری می­بینیم، کم از پانصد بیت است؛ یعنی حتّی کمتر از گشتاسپ­نامه و کمتر از بسیاری از داستان­های شاهنامه. می­­توان نقیضۀ حماسی در ادبیات فارسی را با عنوانی دیگر نیز شناخت؛ نامی که به واقعیّت، نزدیک­تر باشد: نقیضۀ شاهنامه. چرا که اثر حماسی مورد تقلید توسّط نقیضۀ حماسی­سرایان ایران، شاهنامه بوده است و اگر بگوییم نقیضه­های حماسی، همگی «نقیضه­های شاهنامه»­اند بیراه نگفته­ایم. از آنجا که نوع­های ادبی با استفاده از نقیضه، خودشان را آشنایی­زدایی می­کنند(Bertens, 2001: 42)، نقیضه­های حماسی، استراتژی­های آشنایی­زدایی از نوع ادبی حماسه توانند بود و ایجاد و رواج آن­ها، تأییدی نیز بر این ایدۀ فرمالیستی است که در فرایند دگردیسی انواع ادبی، انواع نازل بر جای انواع والا می­نشینند یا اینکه نوع­های نازل، انواع والا را احاطه می­کنند و کاربردی فکاهی می­یابند(تادیه، 1390: 98).

 

2-2. نمونه­های نقیضۀ حماسی در ادب فارسی

علاوه بر آنچه در شناساندن نقیضۀ حماسی گفته شد، باید یادآور گردید که نمونه­های نقیضۀ حماســـی در برخی دواوین اشعار و کتب تذکره و تراجم احوال پراکنده است و گرد آوردن آن­ها، به دلایل گوناگون، کاری است ضروری. در این راستا، در ادامه گزارشی از برجسته­ترین نقیضه­های حماسی و پدیدآورندگان آن­ها به دست داده می­شود:

1-2-2. نقیضۀ حماسی عبید زاکانی

کمتر کسی را در تاریخ ادبیات فارسی می­توان سراغ گرفت که در هجو و طنز دستی داشته

و گوشه­چشمی هم شده به شعر عبید زاکانی(ف.772 هق.) نداشته بوده باشد. بسحاق اطعمه و نظام قاری، که پس از عبید نامشان در سیاهۀ هجوسازان و طنزپردازان وارد شده و نخستین نقیضه­های حماسی را هم پس از عبید زاکانی از آن­ها داریم، نخستین کسانیند که سررشتۀ کار را از دست عبید گرفته­اند. آذر بیگدلی، شعر بسحاق را «شوخی­های طبع» گفته است(عبید زاکانی، 1378: 123)؛ بوسحاق، خود اشعار اطعمه­اش را «مزاحی مباح بین الجدّ و الهزل» دانسته(بسحاق اطعمه، 1382: 3) و در یک داوری درشتْ فاصلۀ میان آن­ها با نقیضه­های عبید را به فاصلۀ میان مطبخ و مبرز مانند کرده است: «[...] چنان تصوّر کن که شاعران شعری که گفته­اند، همچون خانه­ای بود که مبرز و مطبخ نداشت؛ بندگی ریش مولانا عبیدش مبرز بنا کرد و این فقیر حقیر، مطبخ برافراشت. از این سبب است که از شعر او بوی بند شلوار می­آید و از سخن ما رایحۀ بند سفره»(همان: 292). نظام قاری نیز با اینکه در «کتاب ده وصل» که آن را از روی «رسالۀ ده فصل» یا «رسالۀ تعریفات» عبید نوشته است، هزلیات را رختی تعریف کرده که لایق هرکس نبود و برازنده نباشد، از ستایش عبید سر باز نزده و لطایف وی را مرقّعی رنگین، روی و آستر از جدّ و هزل، لایق احسان و قابل تحسین دانسته است(نظام قاری، 1359: 138). عبید برای رسوا کردن زخم­های چرکینی که روح جامعۀ عصر وی را فراگرفته و به ضماد هیچ اندرز حکیمانه­ای التیام نمی­پذیرد، نیشتر قلمش را در اخلاق الاشراف، به مصداق آخر الدوا الکَی، به داغ طعن و هزل آب داده است. وی در باب سوم کتاب ضمن بیان «مذهب مختار» جامعۀ خود درباره عفّت، از جمله نقیضه­ای نُه بیتی که با الگو قرار دادن شاهنامه ساخته، به علاوۀ بیتی از فردوسی را دستمایۀ افشای ناپاکی و ناپارسایی همروزگاران خویش کرده است:

و به براهین مبرهن گردانیده­اند که از زمان آدم صفّی تا اکنون هرکس که [...]، امیر و وزیر و پهلوان و لشکرشکن و قتّال و مالدار و دولتیار و شیخ و واعظ و معرّف نشد. دلیل بر صحّت این قول آنکه متصوّفه جماع دادن را علّت­المشایخ گویند. در تواریخ آمده است که رستم زال آن همه ناموس و شوکت از [...] یافت. چنانکه گفته­اند:

تهمتن چو بگشاد شلواربند
عمودی برآورد هومان چو دود
چنان در زه [...] رستم سپوخت
دگرباره هومان درآمد به زیر
بدو درسپوزید یک[...] سخت
دو شمشیرزن [...] شدند
تو نیز ای برادر چو گردی قوی
بخسبی و [...] سوی بالا کنی
که تا هرکس آید همی [...]
چو بر کس نماند جهان پایدار

 

به زانو درآمد یل ارجمند
بدانسان که پیرانش فرموده بود
که از زخم آن [...] رستم بسوخت
تهمتن به سان هژبر دلیر
که شد [...] هومان همه لخت لخت
میان یلان برگزیده شدند
سزد گر سخن­های من بشنوی
هنرهای خود را هویدا کنی
دل از [...] خوردن بیاسایدت
همان به که نیکی بود یادگار

(عبید زاکانی، 1374: 111- 117)

2-2-2. جنگ­نامه مُزعفر و بُغرا

وجود نقیضه­ساز کاربلدی مثل جمال­الدّین ابواسحاق شیرازی در سدۀ نهم، کسی را که بخواهد سیاهه­ای از هجویّات و مطایبات حماسی در ادب فارسی ترتیب دهد، به تفحّص در اشعار اطعمۀ وی که صاحب بدایع الافکار آن­ها را با عنوان «مطایبات مخترعۀ» عصر خود ستوده است(واعظ کاشفی، 1369: 82)، ناگزیر می­­دارد. نقیضه­ساز، عمدتاً شعرهای مشهور افاضل شعرای متقدّم و معاصر خود را برای جواب­گویی انتخاب می­کند تا تداعی اشعار اصل در ذهن مخاطب و مطابقه و مقایسه آن­ها با نقیضه­هاشان، که با اعجاب و التذاذ همراه است، موجب اشتهار و اعتبار آن­ها هم بشود. شیخ اطعمه نیز که چنین بویه و وتیره­ای دارد و شعر امّهات شاعران متقدّم و معاصر خود را جواب نقیضی داده است، از شاهنامه نمی­توانسته بگذرد. خاصّه آنکه فردوسی، از جهت «اوصاف» شعری، از شاعران ستایش­شدۀ بسحاق در دیباچۀ «کنزالاشتها» است. باری، در کلّیات اطعمه یک مثنوی 239 بیتی به بحر متقارب هست که به اقتفای شاهنامۀ حکیم طوس سروده شده و تعدادی از ابیات آن، ابیات شاهنامه است که بسحاق برخی الفاظ آن را با الفاظی دیگر، مثل نام غذاها، عوض کرده است. این نقیضۀ حماسی «داستان مُزعفر و بُغرا» نام دارد. نمونه را از صحنۀ سلاح پوشیدن و عرض لشکر دادن مزعفر:

مزعفر روان عرض لشکر بداد
بپوشید چست از زُلیبی زره
ز شاخ نباتش به کف فیلگوش
سر گرزش از کنده قند خام
یکی خود اَبلوج قندش به سر
مکمّل چو پوشید رخت نبرد

 

به هریک ز درّ نخود زر بداد
به خفتان زد از بند پشمک گره
ز قرص مَشاشش سپر بد به دوش
ز تیغ یخش خنجر اندر نیام
ز حلوای تر کرده [بَکتَر] به بر
ز ماقوت سرخ و زلیبی زرد [...]

(بسحاق اطعمه، 1382: 76)                                        

    شیخ اطعمه، خصومت بغرا و برنج را موضوع اثر منثوری از خود به نام «ماجرای برنج و بغرا» یا «بغرانامه» نیز کرده است. بغرانامه را می­شود به جهت درون­مایه و ساخت و عناصر روایی­ای که دارد، نقیضه­ای بر داستان­های عامیانه دانست.

3-2-2. جنگ­نامۀ صوف و کَمخا

بازار اشعار بسحاق که در زمان حیات شاعر نیز رونق داشت و طبقات مختلف مردم را از اطراف و اکناف به گشت و گذار در آن فرامی­خواند، پس از مرگ وی نیز همچنان پررونق بود. به­طوریکه در نیمۀ دوم همان قرنی که بسحاق در نیمه اوّل آن از دنیا رفته بود، یکی از کسانی که در بازار اشعار وی گشته و کام ذایقه­ای شیرین کرده بود، بازاری به تقلید در جنب آن بنا کرد. بازاری که در آنجا به خواهندگان به جای کیپا و قطایف اشعار اطعمه، دیبا و قطیفۀ اشعار البسه عرضه می­شد. از جمله قماشات بازار اشعار البسۀ محمودبن امیر احمد، معروف به نظام قاری یزدی(نیمه دوّم سده نهم)، مثنوی «جنگ­نامه صوف و کمخا» یا «مخیّل­نامه» است. این مثنوی که در تاریخ ادبیات ادوارد براون و بر اساس نسخه­ای که وی در اختیار داشته و ظاهراً نسخۀ طبع استانبول نبوده است، «مخیّط­نامه» نامیده شده(براون، 2537: 469)، مشتمل بر 435 بیت، یعنی تقریباً دو برابر «جنگ­نامه مزعفر و بغرا»ی بسحاق است و تأثیر سرودۀ بسحاق بر آن مشخّص است. نظام قاری نیز چون بسحاق به تتبّع خود از شاهنامۀ فردوسی اشاره کرده و سپس پای از گلیم خویش فراتر نهاده و در مفاخره­ای که جز اسباب افسوس وی نتواند بود، شاهنامه را در جنب جنگ­نامۀ خود، کهنه قلمداد نموده است:

که در جنگنامه بسی گفته­اند
از این طرز هرگز که پرداخته است
ز رزمی چنین هم که دارد نشان
چو دیدم ز حد کهنه شهنامه را
صلیب همه کافران سوختم
چنین جامۀ نو که پرداختم

 

لآلی معنی بسی سفته­اند
چنین طرح جنگی که انداخته است
که­شان قطره­ای خون نبد در میان
مطرّا ز نو کردم این جامه را
که طوسی بدین رشته در دوختم
ز نه کرسی­اش صندلی ساختم

(نظام قاری، 1359: 194)

    «جنگ­نامۀ صوف و کمخا» از نظر ادبی، به پای «جنگ­نامۀ مزعفر و بغرا»ی بسحاق نمی­رسد. خاصّه آنکه لحن در سرودۀ بسحاق حماسی­تر است. ابیات زیر از جاهایی از این جنگ­نامه دست­چین شده که لحن حماسی در آنجاها از دیگر جاها حماسی­تر است و تفاوت این دو جنگ­نامه را از این بابت تا حدّی آینگی می­کند:

سه روز و سه شب در هم آویختند
چهارم نخ خور چو شد بافته
بپیچیده شد سالوی ساغری
خز سیم دوزی شده زیر سنگ
همی گفت از آن رخت­ها، موی­بند
یکی تسمه گفتش که ای نابکار

 

بسی گرد از فتنه انگیختند
به چرخ این قزِ آل شد تافته
ز ته باز شد معجر چنبری
قبای زرافشان برآمد ز تنگ
معلّق به یک موی باشیم چند
نهادی همی پای بر دمّ مار

(همان: 191)

4-2-2. شاهنامۀ مهمل مولانا نازکی همدانی

مؤلّف تذکرۀ تحفۀ سامی از مولانا نازکی همدانی به گونه­ای سخن می­گوید که برمی­آید وی در زمان تألیف تحفۀ سامی، که بنا بر تحقیق مصحح کتاب، بین 957 تا 968 صورت گرفته، در قید حیات بوده است. از نتایج طبع این مولانا نازکی طنزگوی، شاهنامۀ مهملی بوده است که جز ابیاتی از آن، چیزی به دست ما نرسیده است و آگاهی از این شاهنامه را نیز مدیون شاهزادۀ نگون­بخت صفوی، سام­میرزا، هستیم. وی دربارۀ نازکی همدانی نوشته است:

اوقات او صرف شعر می­شود و در هر روز، قریب به هزار بیت می­گوید و بر خود لازم کرده که جمع کتب نظم را جواب گوید؛ از جمله شاهنامه که فردوسی به سی سال گفته او به سی روز گفته بود و در شعر او ردیف و قافیه غلط بسیار است و به غیر از تخلّص در شعر او نازکی نیست. و در شعر او چیزهاست غیر از معنی. چنانکه از این چند بیت که در شاهنامۀ خود، در صفت جنگ گفته معلوم می­توان کرد:

گرفتند تیر و کمان مردمان
گرازان دویدند مانند تیر
همه پردلان لرزه­زن همچو بید
ابر میمنه تاخت مانند پیل
چو چشمه ز چشمش روان جوی آو
کلاه زره بر سرش چون سبد

 

فتادند در یکدگر چون ددان
همه زخم­خورده گرازان چو شیر
که ناگه یکی شیر پر دل رسید
به دستش یکی نیزه مانند بیل
به دستش یکی گرزه چون شاخ گاو
سرش همچو سیبی درون سبد[...]

بدین خوبی اگر کسی گوید: فلان شعر تو خوب نیست، می­گوید که : می­خواهی که من از شعر خود به در کنم تا تو به نام خود کنی؟(سام­میرزا صفوی، 1384: 288 و 289).

5-2-2. نقیضۀ حماسی حیدر طهماسبی

حیدر طهماسبی، معاصر شاه طهماسب صفوی و از شاعرانی است که در حدّ ابیاتی به سرودن نقیضۀ حماسی دست یازیده­است. صاحب تذکرۀ آتشکده، سرودۀ تک­بیتی حیدر طهماسبی را خالی از حلاوتی ندانسته: «از برای شعر مولانا فردوسی دو مصرع دیگر گفته در عالم مزاح ترکیب کرده، خالی از حلاوتی نیست، بد نگفته است:

چو تیره شود مرد را روزگــار                    رود کـــــدخدایی کند اختیار

پس آنگه به زیر لحـــافی رود                   همه آن کند کش نیاید به کار»

(آذر بیگدلی، 1378: 32)

6-2-2. نقیضۀ حماسی جعفر زتلی

رواج زبان و ادب فارسی در هند دورۀ گورکانی، زمینه­ساز سرایش نقیضه­ای حماسی نیز

در آن روزگار و توسّط یکی از پارسی­گویان دهلی شده است. جعفر زتلی، شاعری است مزّاح و هزّال که پیشه­اش منظوم کردن مضمون­های مهمل و مضحک بوده است و به روایتی، از همین رو به زتلی، منسوب به زتل به زای معجمه و تای مثقله هندیه به معنای کلام لغو و بیهوده(محمّد مظفّر حسین صبا، 1343: 168)، نام برآورده بوده­است. مؤلّف تذکرۀ روز روشن، از برخی اشعار جعفر زتلی که سرشار از مضامین صوفیانه(!) است خبر می­دهد، امّا چون چیزی از این اشعار به نظرش نرسیده، ناگزیر قلمش به ذکر ابیاتی از وی، کشیده که نقیضۀ حماسی تلقّی توانند شد:

من آن رستم وقت رویین­تنم
کنم روزن اندر چپاتی به تیر
بپوشم اگر جوشن جنگ را

 

که ده پاپر از مشت خود بشکنم
برآرم دمار از سر مور پیر
هزیمت دهم پشّۀ لنگ را[...]

(همان: 169)

7-2-2. صکوک­الدلیل

مثنوی پانصد و شصت و چهار بیتی «صکوک­الدلیل» به بحر متقارب سرودۀ یغما جندقی(1196- 1276هق.)، شاعر نام­آشنا، نوگرا و با استعداد دورۀ بازگشت است که به باور برخی از پژوهندگانِ شعر این مکتب، «شهید شعر دورۀ بازگشت» و «نطفۀ فرسودۀ استعدادی شگرف در رِحمی بیمار»(شمس لنگرودی، 1375: 198) بوده است. آنچه باعث سرایش نقیضه حماسی صکوک­الدلیل شده آنست که «سیّدقنبر روضه­خوان خواری» کتابی را که یغما به وی سپرده بوده تا آن را به میرزابزرگ نوری، وزیر ذوالفقارخان سردار سمنانی، برساند بالا می­کشد و علاوه بر آن قلمدانی متعلّق به یغما را نیز صاحب می­شود. یغمای شاعر که برای تلافی جز شعر حربه­ای در آستین ندارد، صکوک­الدلیل را در شش روز می­سراید و در آن بر سیّد مذکور می­تازد. وی در این مثنوی سیّد روضه­خوان را «رستم­السّادات» نامیده و اخلاق و اطوار وی را برابر اخلاق و اطوار رستم شاهنامه گذاشته و با هفت برهان، ضمن اثبات صفات رذیله­ای برای سیّد، وی را بر رستم شاهنامه برتری داده است. نمونه را از برهان چهارم:

تهمتن اگر گشت بر اشکبوس
تو بی منّت جمله در ملک ری
گرفتی کمربند میری سترگ
بر او تهمت چشم کندن زدی
چه عالی امیری که گردون سپهر
به تزویر و زرق انجمن ساختی
رساندی به جایی سخن­های زشت

 

مظفّر به نیروی گرگین و طوس
در ایوان دارای فرخنده پی
درآویختی همچو آهو به گرگ
به اصرار افزودی و تن زدی
ز بیمش سپر سازد از ماه و مهر
به سالوس افسانه پرداختی
که زاهد نگوید به رند کنشت [...]

(یغما جندقی، 1367: ج1، 242)

8-2-2. ملخ­نامه

از سراینده نقیضۀ حماسی یکصد و نود بیتی «ملخ­نامه»، چیز زیادی نمی­دانیم. احتمالاً وی مکتب­داری کرمانی به نام محمّدصادق­ابن علی­اصغر بوده است که در سدۀ سیزدهم می­زیسته­است. در سدۀ مذکور شالبافی در کرمان اهمّیتی بسزا داشته و از اینروست که علاوه بر سرایندۀ ملخ­نامه، ادیب قاسمی کرمانی در نیستان و خارستان و آقانصرالله معاون­التجّار، نمایندۀ تجّار کرمانی در مجلس اوّل، در منظومۀ شال­نامه نیز برسبیل مطایبه بدین صنعت توجّه نموده­اند. ایرج افشار این چند منظومه را «برای تحقیق در تاریخ اجتماعی شهر کرمان و مخصوصاً بررسی در وضع شالبافی آنجا» از اهمّ مآخذ دانسته است(ادیب قاسمی کرمانی، مقدّمه مصحح، 1372: 24). سرایندۀ ملخ­نامه در این منظومه، شالبافان کرمان را به جنگ با لشکر ملخ­ها، که در 1283 هجری به کرمان و ناحیه­های اطراف تاخته­اند کشانده است. آنچه در دنباله می­آید صحنه­ای است از جنگ شال­بافان با ملخ­ها:

رسیدن شال­باف­ها به ملخ­ها و صف جنگ آراستن

چو آن هر دو لشکر کشیدند صف
یکی بالدار و یکی یالدار
بغرّید آن پور رزم آورید
چو شد زخم­دار آن جوان دلیر
چو آورد بر لیلک خویش دست

 

مبارز به میدان شد از هر طرف
عیان گشت اندر صف کارزار
به آن ارّۀ پای رویش برید
کشید از کمر لیلک خود چو شیر
بزد بر ملخ تا که بالش شکست[...]

(اسلا­م­پناه، 1365: 275)

    حملۀ ملخ ها به کرمان و نواحی پیرامون آن و غارت محصولات کشاورزی توسّط آن­ها، که سرایندۀ ملخ­نامه از آن سخن گفته، به واقع در حوالی همان سالی که در منظومه ذکر شده، اتّفاق افتاده است.

9-2-2. شال­نامه

شال­نامه، نامی است که توسّط استاد ایرج افشار و به پیشنهاد دکتر باستانی پاریزی بر این منظومه گذاشته شده­است. این منظومه در سال 1327 شمسی به نام «کتاب نیستان یا داستان سفره سبزی کردن رئیس شال­بافان» در کرمان منتشر و به اشتباه به ادیب قاسمی کرمانی، صاحب نیستان و خارستان، منسوب شده است. امّا با تحقیقات ایرج افشار مسلّم شده که سرایندۀ کرمانی شال­نامه، نصرالله معاون­التجّار، متخلّص به «کاسب» و مدعو به «لبلبو» است که از طرف صنف تجّار کرمانی به مجلس اوّل راه یافته. نصرالله معاون­التجّار، شال­نامه را در پنجاه و هشت سالگی و در سال 1320 هجری سروده است و طیّ حدود هشتصد بیت مشتمل بر اصطلاحات شال­بافی و پشم­بافی و عبا­بافی و نام شال­بافان و پشم­بافان مشهور عهد خود و نیز اشارتی به دو واقعۀ تاریخی، ماجرای رئیس شال­بافان کرمان و احوال فرزند وی را بیان کرده. سرایندۀ شال­نامه قطعاً شاهنامه و سبک و سیاق آن را پیش چشم داشته است و گهگاه مصاریعی از شاهنامه را نیز بر سبیل تضمین در منظومۀ خود آورده و یک بار نیز به مأخذ خود اشاره نموده:

شنیدم ز طوسی بــا فرّ و جـــــــــاه                                          

 

چه فرمان یزدان چه فرمان شاه

     شال­نامه همچنین از اغلاط دستوری و عیوبی چون عدول لفظ از منهج صواب، که شمس قیس رازی در المعجم(پس از 628 هق.) آن­ها را از جملۀ عیوب شعر دانسته(نک. شمس قیس رازی، 1360: 297) بی­­بهره نیست. روی­هم­رفته شال­نامه بیشتر از بابت اطّلاعات تاریخی، جغرافیایی، مردم شناسیک، زبانشناسیک و باورشناسیک که از آن مستفاد تواند شد قابل توجّه است تا به لحاظ ارزش­های شاعرانه و ادبی.

 

3-2. نقیضۀ حماسی در دورۀ معاصر

در سال­های اخیر در کنار مجلّات و نشریه­ها، وب­نوشت­ها و شبکه­های اجتماعی و فضاهــــای مجازی­ای چون تلگرام و واتسآپ نیز جایی برای ارایۀ اشعار طنز، به­ویژه طنزهای اجتماعی- سیاسی بوده است. در پیوند با این مسئله، نقیضه­سازی و نیز ساختن نقیضه­های حماسی جذّابیّت خود را داشته­اند. جنگ­های رستم در قرن اتم، سرودۀ امان­الله منطقی و بنا کردن رستم صف­شکن خانه­ای در قریۀ کن، سرودۀ محمّد خرمشاهی با موضوعِ مصایبِ خانه ساختن رستم در روزگار کنونی، که به ترتیب در ضمیمۀ ادب و هنر روزنامۀ اطّلاعات و مجلّۀ خورجین منتشر شده­اند و دکتر سجّاد آیدنلو در مقدّمه ممتّع دفتر خسروان، ضمن بحث درباره خطّ سیر تأثیرپذیری از شاهنامه از آن­ها سخن گفته(آیدنلو، 1390: 269)، نقیضه­های حماسی­ای هستند که در نشریات ایران معاصر، منتشر و در آن­ها به طنز و طیبت به برخی دغدغه های روز توجّهی انتقادی شده است.

      امّا جهان معاصر، جهان تولیدات مدرن هم هست و نمودهای این مدرنیسم گاه با تبحّر و گاه ناشیانه و محض تفنّن، در اشعار نیز راه یافته. از جمله شاعر، مصطلحات رایج در علوم و فنون مختلف را، به همان زبان اصلی و گاه به خطّ اروپایی در شعر خود می­آورد. برخی از نقیضه­های حماسی دورۀ اخیر نیز بر این سبک و سیاق ساخته شده است و اگرچه به ظاهر کاری تازه می­نماید، در واقع نوع مدرن­شدۀ همان کارهایی است که در دیوان­های اطعمه و البسه شده و در نوع غیر حماسی­اش در آثاری نظیر نیستان و خارستان قاسمی کرمانی؛ و البته با فاصله­ای که از لحاظ ارزش ادبی و شعری میان این و آن اشعار هست. مثلاً در قطعۀ نقیضۀ حماسی به مطلعِ

کنون رزم virus و رستم شنو

 

دگرها شنیدستی این هم شنو

(دسترسی: 01/ 03/ 1398، aashar.blogfa.com/post/75)

     نقیضه­ساز، مصطلحات بازبسته به رایانه را به زبان اصل و با خطّ اروپایی در شعر خود گنجانده و با توجّه به نحوۀ از میان بردن ویروس­های رایانه­ای، میان رستم و ویروس رایانه، نبردی ترتیب داده است.

نقیضۀ حماسی «شوخی با شاهنامه» یا «طنز رستم و اسفندیار»، سرودۀ محسن خانچی به مطلع:

چنین گفت رستم به اسفندیار

 

تو را وارهانم به مشتی دلار [...]

(دسترسی 1/3/1398 http://shereno.com/34801/30598/246173.html)

از دیگر نمونه­های نقیضۀ حماسی دورۀ معاصر است که در ابیاتی معدود، با توجّه به عناصر و دغدغه­های زندگی امروز سروده شده.

 

4-2. نقیضۀ حماسی نو                                  

از حوالی 1300 شمسی، با توسّع در تعریف شعر و پای بیرون نهادن آن از دایرۀ قیود و قوانین سنّتی، پا به پای به خدمت گرفته شدن قوالب تازه، این فرصت ایجاد شد تا نقیضۀ حماسی بتواند علاوه بر شکل سنّتی­اش، در قوالب تازه نیز ظهور و بروز بیابد. این دست نقیضه­های حماسی را علی­العموم «نقیضۀ حماسی نو» می­توان نامید و در تعریف آن می­توان گفت: نقیضۀ حماسی نو، حماسه­ای مضحک مبتنی بر لحن حماسی و دربرگیرندۀ عناصر حماسه است که برخلاف نوع سنّتی­اش، در قالب مثنوی، به بحر متقارب و در چارچوب فروعات شناخته شدۀ این بحر و با رعایت تساوی طولی مصاریع سروده نشده است. از آنجا که «وزن» در کیفیّت «لحن» نقش برجسته­ای دارد، «شعر آزاد»، با تعریف جا افتادۀ آن در ادبیات جدید ایران که نه با Free Verse اروپایی، بلکه برعکس با Blank Verse در این زبان همخوان است، منوط به اینکه نقیضه­ساز در انتخاب وزن و کارکشیدن از قابلیّت­های قافیه در این نوع شعر استادی به خرج دهد، بهترین بستر برای سرودن نقیضۀ حماسی نو است. از اینرو «نقیضۀ حماسی آزاد» را می­توان زیر مجموعۀ نقیضۀ حماسی نو و آن را شعری دانست که موزون به وزن عروضی و دارای قافیه­های گاه به گاه است که با لحن حماسی و استفاده از عناصر متشکّلۀ حماسه، نبردی تمسخرآمیز را به تصویر می­کشد.

     «حماسۀ مگس­کش»، سرودۀ اسماعیل خوئی(1400- 1317)، که تأثیر مهدی اخوان ثالث و لحن حماسی وی در برخی از اشعارش، بر آن نمودی روشن دارد و اتّفاقاً به اخوان ثالث هم تقدیم و بخشی از «آخر شاهنامه» نیز در آن تضمین شده، یکی از نمونه­های نقیضۀ حماسی آزاد به شمار تواند آمد. در مقالۀ «نقیضه و پارودی»، در انتساب این شعرِ اسماعیل خوئی به مهدی اخوان ثالث بی­دقّتی آشکاری صورت گرفته است(فلّاح قهرودی و صابری تبریزی، 1389: 21). باری، شاعر در این نقیضۀ حماسی، با گرزی کائوچویی به جنگ لشکر مگس­ها رفته است و گزارش این جنگ را در شش پرده، شامل یک پردۀ تسلیح، دو پردۀ صحنه، دو پردۀ رجزخوانی و در نهایت یک پردۀ حمله، روایت کرده است. سه پردۀ پایانی شعر اسماعیل خوئی چنین است:

  1. صحنه

آنگاه/ با گرز کائوچوی در دستم/ در ابر انبوه مگس ها خیره گشتم باز/ و باز خندیدم/ زآنسان که می خندند سرداران رویین تن/ بر لشکر دشمن.

  1. ایضاً رجزخوانی

گفتم: خوشا با کینه اعصار در سینه/ بارانی از خون بر در و دیوار باراندن/ بسیارشان را کشتن و بسیارهاشان را/ زین گوشه تا آن گوشۀ تالار تاراندن.

  1. حمله

اینک من، اینک من/ سردار میدان های سرپوشیدۀ ایمن/ با گرز یک سیری/ تازان به اردوی شما/ ای گندپاره های در پرواز/ ای گندخواره های اکبیری!

(خوئی، 1349: 40 و 41)

     شاید بتوان شعر «مرد و مرکب» مهدی اخوان ثالث، در استهزای «انقلاب سفید» محمّدرضاشاه را نیز از مصادیق نقیضۀ حماسی نو به شمار آورد. بخشی از این شعر:

بشنو امّا ز آن دلیر شیرگیر پهنۀ ناورد

گرد گردان گرد

مرد مردان مرد

که به خود جنبید و گرد از شانه ها افشاند

چشم بردرّاند و طرف سبلتان جنباند

رو به سوی خلوت خاموش غرّش کرد، غضبان گفت:

های! خانه زادان چاکران خاص!

طرفه خرجین گهربفت سلیحم را فراز آرید(اخوان ثالث، 1360: 26).

 

پی­نوشت­ها

  1. دربارۀ وی نک. سام­میرزا صفوی، 1384: 69.
  2. دربارۀ وی نک. محمّد مظفّر حسین صبا، 1343: 342.
  3. «دئیلیاد» را عبدالحسین زرّین­کوب به «حماسۀ بددلان» ترجمه کرده است(نک. تعلیقات فنّ شعر: 127). عبدالرّحمن بدوی نیز در برگردان عربی فنّ شعر «دایلاذة» را «ملحمة الجبناء»ترجمه کرده است(نک. تعلیقات فنّ الشِّعر: 9). مهدی اخوان ثالث، «د» در دئیلیاد را پیشوندی نظیر «پاد» فارسی، مثل فرم/ دفرمه، مُد/ دمُده و امثالهم دانسته و از این روی دئیلیاد را به «ایلیاد دیگرشده» ترجمه کرده(نک. نقیضه و نقیضه­سازان: 138).

 

  1. نتیجه­گیری

بی­گمان در عمر دیریازی که بر ادبیات می­گذرد، انواع ادبی گوناگــــون و نوینی به وجودآمده­است که ایدۀ ارسطو در فنّ شعر برای طبقه­بندی آن­ها دیگر کارآیی لازم و کافی را ندارد. در این میان، شاعرانی که احتمالاً یا استعداد کافی برای حماسه سرایی نداشته­اند و یا با وجود حماسه­های برجستۀ موجود، اعتبار و ارزشی برای اثر خود پیش­بینی نمی­کرده­اند، دست به نوآوری­ای در این زمینه و آمیختن حماسه با طنز و هجو زده­اند. این قبیل آثار که در کلیّت خود دربردارندۀ مشخّصات نقیضه­اند، همچون نقیضه با سرمشق قرار دادن آثار فاخر و جدّی و برگرداندن آن­ها به فرمی مبتذل و همراه با مطایبه و هجو، از قِبل استراتژی آشنایی­زدایی، اذهان مخاطبان را معطوف به خود نموده و موجب التذاذ هنری می­شوند.

    نمونه­های این حماسه­های طنزآلود در یونان باستان وجود داشته است و به تقلید از شاعران باستانی یونان و روم، شاهکارهای چندی از این­گونه در اروپای سده­های اخیر و توسّط کسانی چون الکساندر پوپ، مارلو و ... ارایه شده است. اروپایی­ها البته مشکل چندانی با نام­گذاری این نوع ادبی نداشته­اند و آن را به عنوان یکی از فروعات «پارودی»، با عناوینی چون «حماسه- هجو»، «حماسۀ استهزایی» و «برلسک» شناخته­اند.

     در ایران نیز تحت تأثیر شهرت و مقبولیّت شاهنامه، به تدریج آثار هجوآلود حماسی­ای به وجود آمده است. عبید زاکانی، بسحاق اطعمه، نظام قاری و یغما جندقی از معروف­ترین کسانی­اند که در این زمینه، آثار تا حدّی خواندنی­ای به وجود آورده­اند. آثاری که به دلیل تفاوت­های ریز و درشتی که با نمونه­های مشابه اروپایی­ دارد، نمی­توانند با حماسۀ استهزایی در ادبیات اروپا در یک تراز و ترازو قرار بگیرند و به همان عنوان شناخته شوند. «نقیضۀ حماسی»، عنوان پیشنهادی­ای برای اشعار هجوآلود حماسی­ای است که عمدتاً با پیش چشم داشتن شاهنامۀ فردوسی در ایران سروده شده­اند و از نظر سبک­شناسیک، نقیضه­هایی­اند که در آن­ها از بیان فاخر و نمط عالی شاهنامه به وجهی مطایبه­آلود، تقلید شده­است.

 

 

* تاریخ دریافت مقاله:  17/02/1398        تاریخ ویرایش نهایی مقاله:  18/08/1398         تاریخ پذیرش نهایی مقاله:  27/09/1398

 

مجلة مطالعات ایرانی، سال 20، شمارة 40، پاییز و زمستان 1400، صص 1-32

DOI: 10.22103/JIS.2019.13975.1933

ناشر: دانشگاه شهید باهنر کرمان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی

 

حق‏مؤلف © نویسندگان

 
  1. استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خلیج فارس، بوشهر، ایران. رایانامه: mojahed.gholami@pgu.ac.ir

 

 

Naqise-ye Hamasi as a Literary Genre

And its examples in Persian Poetry*

Mojahed Gholami1

 

 

*Date received: 07/05/2019    Date revised: 09/11/2019    Date accepted: 18/12/2019

 

Journal of Iranian Studies, 20(40), 2021

Publisher: Shahid Bahonar University of Kerman

 

© The Author(s).

  1. (Corresponding author) Assistant Professor, Department of Persian language and literature, Persian Gulf University, Bushehr, Iran. Email: mojahed.gholami@pgu.ac.ir

 

References [In Persian]:
- Adib ghasemi Kermani. (1993). Total works of Adib ghasemi Kermani. Afshar, I.(Ed.). Kerman: Kerman studies center Press.
- Akhavān Sales, M. (1995). Parody and Parody makers. Doroudian, V. A.(Ed.). Tehran: Zemestan Press.
- Akhavān Sales, M. (1981). Az in Avesta. 5thed. Tehran: Morvarid Press.
- Aristotle. (1958). Aristotle and Poetics. Zarrin-Koub, A. H.(Trans. & Expl.). Tehran: Book translation and publishing company Press.
- Āshouri, D. (2002). Culture of humanities: English to Persian. 3rded. Tehran: Markaz Press.
- Āzar Bigdeli, L. (1999). Ātashkadeh Āzar: second half. Mohaddes, M. H.(Emend.). Tehran: Amir Kabir Press.
- Āydenlou, S. (2011). Daftare Khosrowan: selected Shah-nameh. Tehran: Sokhan Press.
- Boshaq Atameh, J. A. (2003). Total works of Boshaq Atameh Shirazi. Rastegar Fasai, M.(Emend.). Tehran: written heritage in collaboration with the Fars studies foundation.
- Brown, E. G. (1978). Literary history of Iran: from Sadi until Jami. Hekmat, A. A.(Trans.). Tehran: Amir Kabir Press.
- Culler, J. (2009). Structuralist Poetics. Safavi, K.(Trans.). Tehran: Minouye Kherad Press.
- Fallah Ghahroudi, Gh. & Saberi Tabrizi, Z. (2010). “Naqiseh and Parody”. Pajouhesh haye zaban va adabiate farsi. N.8. Winter. Pp. 17-32.
- Ferdowsi, A. (2019). Shah-Nameh. Khaleqi Motlagh, J.(Emend). 4thed. Tehran: Sokhan Press.
- Fotouhi, M. (2012). Stylistics: Theories, approaches and methods. Tehran: Sokhan Press.
- Guerin, W. and cooperators. (1998). A Handbook of Critical Approaches to Literature. Mihan-Khah, Z.(Trans). 3rded. Tehran: Ettelāāt Press.
- Islam-panah, M. H. (1986). “Malakh-nameh”. Farhange Iran zamin. N.26. Spring. Pp.271- 280.
- Khoie, E. (1970). Zān rahrowane darya. Tehran: Raz Press.
- Koush, S. (2017). Literary Analysis: The Basics. Payandeh, H.(Trans.). Tehran: Morvarid Press.
- Mohammad Mozaffar Hoseyn Saba. (1964). Tazkareh Rouze Rowshan. Rokn-zadeh Adamiyat, M. H.(Emend.). Tehran: Razi library Press.
- Nezam Qari, M. (1980). Divan Albaseh. Moshiri, M.(Ed.). Tehran: Iranian writers and translators company Press.
- Obeyd Zakani, N. (1995). Akhlaq al-Ashraf. Halabi, A. A.(Emend.). Tehran: Asatir Press.
- Sadrian, M. (2010). “Analysis of naghiseh definitions”. Pajouheshe zaban va adabiyate farsi. N.18. Fall. Pp.171-202.
- Sām mirza Safavi. (2005). Tazkareh tohfeh sami. Homayoun Khorram, R.(Emend.). Tehran: Asātir Press.
- Shafiie kadkani, M. R. (2012). Rastakhize kalamat: lectures on the literary theory of Russian formalists. 3rded. Tehran: Sokhan Press.
- Shafiie kadkani, M. R. (1973). “literary genres and Persian poetry”. Kherad va Andisheh. Spring and summer. N.11&12. Pp.96-119.
- Shams langaroudi(Javaherie gilani, M. T.). (1996). Maktabe bazgasht. 2nded. Tehran: Markaz.
- Shams-e Qeys-e Rāzi, Sh. (1981). Al-Mujam fi Maāir-e Ashār-ol Ajam. Ghazvini, M. & Modarres Razavi, M. T.(Emend.). Tehran: Zovvār Publication Press.
- Shahbaz, H. (2006). Travel in world’s largest books. Tehran: Amir Kabir Press.
- Sokhanvar, J. & Zamani, S. (2002). Glossary of literary terms: English to Persian and Persian to English. Tehran: Eshtiyagh Press.
- Sutherland, J. (2018). Understanding Literary Theory. Koushesh, R.(Trans.). Tehran: Sabzān Press.
- Tadié, J. Y. (2011). Literary Criticism in the Twentieth Century. Nownahālie, M.(Trans.). 2nded. Tehran: Niloufar Press.
- Vaez Kashefi, K. H. (1990). Badayeh al-Afkar fi Sanayeh al-Ashar. Kazzazi, M. J.(Emend.). Tehran: Markaz.
- Yaqma Jandaqi, A. (1988). Total works of Yaqma Jandaqi. Āle Davoud, S. A.(Ed.). Tehran: Tous Press.
 
References [In Arabian]:
- Aristotle. (1973). Poetics. Badavi, A.(Trans. & Expl.). Beyrut: Dar al- Saqafah Press.
 
References [In English]:
- Abrams, M. H. (1387 A.H). A glossary of literary terms. 9thed. Tehran: Rahnama Press.
- Bertens, Hans. (2001). Literary Theory the Basics. London: Routledge Press.
- Drabble, M. (Ed.) (1985). The oxford companion to English literature. 5thed. Oxford: Oxford university Press.
- Smith, E. (1957). American literature. Little field: Adams& Co. Ames, Lowa Press.